برای دردانه ام

40 ماهگي مهرساي نازم

نفسم  ؛اميدم ؛ همدمم 40 ماهگيت مبارك باشه ..... الهی اونقدر بخندی که صدای خنده هات بشه زیباترین موسیقی کائنات... الهی از شادی اونقدر پر بشی که سرریزش همه ی مردم دنیا رو سیراب کنه .... الهی روزیت اونقدر زیاد باشه که مجرایی باشی برای رسوندن روزی خیلیا.... الهی همیشه بهترین افکار به سراغت بیان و تو درست ترین تصمیمات رو بگیری.... الهی اونقدر غرق  خوشبخت بشی که تا عمق بی نهایت رضایت برسی... الهی تنت همیشه سالم باشه و عاقبت به خیر بشی... الهی که همیشه بهترین حال ممکن رو داشته باشی... و الهی که خدا همیشه هواتو داشته باشه .... الهی آمین توضیح عکس: تولد سه سالگی آتلیه الماس ...
9 آذر 1393

سرفه هاي مزمن و بعد هم به هم ريختن وضع مزاجي...

عزیز دلم میشه گفت از اول ماه پائیز مریضی های پشت سر البته خفیف گرفتی و خوب نشده دوباره شروع شد. و این شد که سرفه ها موند تو جونت و خوب نشد . دو سه بار دکتر های متفاوت بردم و هر کی دارویی داد ولی نهایت بردم خانم دکتر مهربون خودت و اون این رو گفت که سرفه هاش ویروسی یا چرکی نیست و ناشی از تحریکات مجاری تنفسیه ... گفت یک ماه کامل باید دارو بخوری حتی اگه کاملا خوب شده باشی. و این دارو ها شامل شربت زادیتن بود که سه روز اول صبح و شب باید میدادیم و بعدش هر شب . اسپری بینی nasonex هر شب یه پاف . و اسپری دهانی flohale 125 HFA Inhaler ده روز اول هر شب  ؛ده روز دوم یک شب در میان و ده روز سوم دو شب در میان که بشه یک ماه کامل . سرفه ها دائم نیس...
9 آذر 1393

مهد کودک و اولین گردش و روز کودک ؛ محرم ؛ کلاس زبان ؛ چک شدن دندونها

عزیزترینم كودكم كودك بمان ؛ دنيا بزرگت ميكند                             بره باشي يا نباشي  ؛گرگ ؛ گرگت ميكند كودكم كودك بمان ؛ دنيا مداد رنگي است                      بهترين نقاش باشي ؛ باز رنگت ميكند كودكم كودك بمان ؛ دنيا دلت را ميزند                        &nb...
16 آبان 1393

مریضی مهرسا(چند تا دکتر بردیم ) و فیلم سینمایی مدرسه موشها

دختر نازم 16 شهریور تب کردی و سرفه و چون نشد از دکتر خودت وقت بگیریم شب بردیم کلینیک فارابی و آقای دکتر گفت گلوت چرک کرده  آنتی بیوتیک داد. خدا رو شکر که از 17 شهریور تا 22 شهریور مهد کودک بخاطر نظافت  تعطیل بود . و من و بابا به نوعی این مدت مرخصی گرفتیم وپیش شما موندیم . روز 17 شهریور طبق قولی که به شما داده بودیم بردیمت سینما برا دیدن فیلم شهر موشها 2 . شما قبلا مدرسه موشها رو هم از تلویزیون دیده بودی و از هم از سی دی که عمه جون برات خریده بود. کمی حال نداشتی تو سینما و از اونجایی که بهت قول پیتزا هم داده بودیم همش میگفتی دیگه بریم .اما کلا خوش گذشت و وقتی از مدرسه خواستن  ببرن برا دیدن همین فیلم هر چقدر گفتیم شما...
15 آبان 1393

مهد كودك ماه سوم وروز دختر و حرفا و كاراي وروجك

نفسم مهد كودك رو دوست داري و خيلي سر حال و با نشاط از مهد خارج ميشي . اسم دوستات رو به همراه نام خانوادگيشون بلدي .و هر كدوم رو ببيني به من معرفي ميكني. وقتي ميام دنبالت كل حوادث مهد رو بهم ميگي . خيلي بيشتر از قبل به من وابسته شدي و همه چي رو ميگي مامان انجام بده مثلا پوشوندن كفشات يا بستن موهات . بجز مواقعي كه مهد هستي سخت ازم جدا ميشي... 1 شهريور رفتيم ديدن سارينا كوچولو دختر خاله بهناز ... كه دقيقا 39 روزه بود... خيلي برات جالب بود ... روز 6 شهريور هم مرخصي گرفتم و رفتم هديه روز دختر برات خريدم و قبلش توضيح داده بودم كه فردا روز دختر هاي مهربونه و به هر كي ميرسيدي ميگفتي ... هديه اي كه برات خريدم كتاب الكترونيكي عمو فردوسه...
13 شهريور 1393

جشن تولد سه سالگي

مهربونم امسال برنامه تولدت خيلي بهم ريخته شد. اولش كه واقعا مونده بوديم كه مراسم بگيريم يا نه و اينكه چطوري مراسم بگيريم . نهايتا قرار شد امسال هم قيد تولد مهد كودك و تولد مفصل رو بزنيم و دوباره خانوادگي برگزار كنيم . قرار بود همه خانواده بابايي بيان ... منم چند روزي رو صرف درست كردن تزئينات تولدت كردم كه با توجه به نظر خودت تم كيتي رو برات انتخاب كرده بوديم . جعبه هاي پاپ كورن ؛ ليبل ني ؛ كيف كوچولو ؛ گيفت ؛ و ريسه و ... نهايتا يكي دو روز مونده به تولد يكي يكي خبر دادن كه به دلايلي نميتونن بيان و نهايت دو سه نفر قرار شد بيان و بعد از شام ... و اما خاله ها و دختر خاله هاي  مهربون من با وجوديكه دير دعوتشون كردم لطف كردن و عصر اومدن...
13 شهريور 1393

مهد کودک( ماه دوم )

نفسم تو که باشی معجزه ای در من رخ میدهد به نام : آرامش احساس میکنم خیلی زود با مهد خو گرفتی. دوستای خوبی پیدا کردی . گاهی اوقات ازشون گله میکنی که فلانی با من دوست نیست و منو هل میده یا ویشگون میگیره و .... حرفای با مزه ای میزنی مثلا اینکه میگی من به فلانی گفتم بیخود ؛ گرچه معنیش رو نمیدونی . یا  وقتی میام دنبالت به یکی از بچه ها میگی دوستم فردا صبح زود میبینمت . شده روزایی که بگی دوست نداری بری مهد اما زود راضی میشی... اسم اکثر بچه ها و مربیها رو میدونی. هر هفته هم موضوع تازه یاد میگیری و شعر جدید . دیگه نمینویسم چون دفتری داری که انتهای هر هفته سمیرا جون یه برگه فتوکپی شده میچسبونه که شعر ، موضوع کار اون هفته و ...
27 تير 1393

ویزیت 35 ماهگی و آزمایش خون و آمپول د3 و گروه خون

عشقم 1تیر ماه از خانم دکتر مهربونت وقت گرفتم  برا چکاپ . قد و وزن و دور سر شما به ترتیب 93.5 ؛ 12.100 و 50 بود که بازم  خدا رو شکر  دکترت راضی بود . با مشورت دکتر صلاح دونستیم که یه آزمایش خون بدی تا هم میزان ویتامین ها و املاح بدنت مشخص بشه و هم گروه خونی . گرچه خیلی خیلی برامون سخت بود که ببینیم از شما دارن خون میگیرن اما بالاخره باید انجام میشد و هی عقب مینداختیم و بالاخره 8 تیر ماه بردیمت آزمایشگاه و از قبل آماده کرده بودیم که میخوان چیکار کنن  و قول یه جایزه رو بهت داده بودیم . استرس و تپش قلب داشتم و خلاصه به محض رسیدن دیدم یکی از اقواممون ( فائزه جون) اونجا هستند و همین بهم دلگرمی داد . و به شما هم معرفی...
27 تير 1393