برای دردانه ام

ویزیت 35 ماهگی و آزمایش خون و آمپول د3 و گروه خون

عشقم 1تیر ماه از خانم دکتر مهربونت وقت گرفتم  برا چکاپ . قد و وزن و دور سر شما به ترتیب 93.5 ؛ 12.100 و 50 بود که بازم  خدا رو شکر  دکترت راضی بود . با مشورت دکتر صلاح دونستیم که یه آزمایش خون بدی تا هم میزان ویتامین ها و املاح بدنت مشخص بشه و هم گروه خونی . گرچه خیلی خیلی برامون سخت بود که ببینیم از شما دارن خون میگیرن اما بالاخره باید انجام میشد و هی عقب مینداختیم و بالاخره 8 تیر ماه بردیمت آزمایشگاه و از قبل آماده کرده بودیم که میخوان چیکار کنن  و قول یه جایزه رو بهت داده بودیم . استرس و تپش قلب داشتم و خلاصه به محض رسیدن دیدم یکی از اقواممون ( فائزه جون) اونجا هستند و همین بهم دلگرمی داد . و به شما هم معرفی...
27 تير 1393

چكاپ 33 ماهگي وچشم پزشك

شيريني زندگي تمام اين چند سال و اندي عمرم به كنار... من فقط؛ به اندازه همان ثانيه هايي كه ؛ در هواي تو  و در كنار تو نفس كشيدم؛  زندگي كرده ام!! امروز 9 ارديبهشته و شما 33 ماهگي رو تموم كردي...................... 33 ماه هست كه شدي همنفسمون و 33 ماهه كه قشنگترين لحظه ها رو باهات تجربه كرديم و خدا رو ميليونها بار شاكرم ... خب بايد بگم كه شكر خدا در امر از پوشك گرفتن شما موفق شديم و فرشته مهربون كماكان انجام وظيفه ميكنه و به ازاي هر دستشويي رفتن برچسبي برات مياره ... بازم خدا رو شكر كه پي پي هم كه مشكل ساز بود و انقدر نميرفتي دستشويي كه شكمت سفت ميشد و ميفهميديم كه خيلي در عذابي و نهايتا تو پوش...
15 ارديبهشت 1393

بيماري شیگلوز (Shigellosis)

نور چشمم شنبه شب (19بهمن )  دوباره ديدم كه تب شديد داري در حالي كه بازي ميكردي . شربت استامينوفن دادم و موقع خواب ديدم كه تبت پائين نيومده و شياف استامينوفن گذاشتم و نصف شب كه برا چك كردن تبت بيدار شدم بازم ديدم كه تب  40 درجه داري و مجبور شدم كه از شياف ديكلوفناك استفاده كنم . كل شب مدام بيدار ميشديم تا مبادا تبت بالا بره . صبح به نسبت خوب بودي و گويا دوباره نزديكاي ظهر تبت بالا رفته بود . كلا كم اشتها بودي و از روز قبل بيرون روي داشتي (كمي آبكي و تعداد تقريبي 6 بار در 24 ساعت). در ضمن بخاطر تب بالا لرز هم داشتي و مدام ميگفتي مامان سردمه.    از اداره كه رسيدم بلافاصله بردمت مطب دكترت اما متاسفانه نبود و بخاطر ...
19 بهمن 1392

29 ماهگي؛ شب يلدا و تولد بابا حميد ؛ سرماخوردگي و چكاپ

عمرم.... بايد بگم كه اين مدت اتفاقات زيادي نيفتاده و روزهامون بخاطر سردي هوا و ساعت كار بابا در خونه سپري ميشه .... اما مهمترين وقايع اين مدت : عكساي تولد دو سالگيت رو از آتليه گرفتيم . همه لحظه های پایانی پاییزیت پر از خش خش آرزوهای قشنگ همينطور جشن تولد بابا رو در شب يلدا برگزار كرديم كه شما همش ذوق ميكردي و ميگفتي كيك بخوريم  و شمع فوت كنيم  و تولدت مبارك ميخوندي و ...برات توضيح دادم شب يلدا چيا ميخورن  و چه كارايي ميكنن . اما متاسفانه يادم رفت به نيت شما برات فال بگيرم و انشالله سال آينده.  همينطور يه درخت كريسمس درست كرديم و برات كمي در موردش توضيح داديم و با عباراتي از قبل باببانوئل؛ درخت كريسم...
1 بهمن 1392

ورود به 15 ماهگي ؛ روز جهاني كودك ؛ چكاپ 14 ماهكي ؛ سرماخوردگي و ....

مهربونم  خدا رو شكر كه 14 ماه رو با سلامتي طي كردي و وارد ماه 15 از زندگيت شدي. گلم انشالله كه هميشه سالم و شاد و سربلند باشي................... خب بهت بگم كه اولين تولد رسمي كه شركت كردي و اسم شما رو هم رو كارت دعوت نوشته بودن  (14 ماه و 4 روز)؛ تولد 5 سالگي آنيسا جون بود . شما تو تولد دختر بسيار خوبي بودي و بغل همه رفتي و با آهنگ ها ميرقصيدي و از صداي بلند اركستر و رقص نور و ... هم نميترسيدي و كلا فكر كنم بهت خوش گذشت .....  روز جهاني كودك امسال هم دوباره (مثل پارسال)  در جشن موسسه خيريه روزبه شركت كردي(14 ماه و 7 روز) ولي من جايي ديگه دعوت بودم و بايد ميرفتم و زحمت بردن شما رو بابا جون كشيد البته اونجا هم عم...
16 فروردين 1392

چکاپ 3 ماهگی و قد و وزنهای مهرسا

جوجوی مامان دیروز یعنی ١٧ مهر وقت دکتر داشتیم و شما رو بردیم پیش خانم دکتر . قد و وزنت رو گرفت و شکر خدا گفت که همه چی خیلی خوبه.اینجا میخوام قد و وزن هر با ویزین رو برات بنویسم . البته عزیزم بعضی هاش ناقصه از این به بعد کاملتر میکنم . تاریخ                    قد                    وزن                    دور سر ٩/٥/٩٠      &...
18 آذر 1391

ورود به 4 ماهگی

دختر خوبم دیروز سه شنبه ٩ آبان به سلامتی ٣ ماهگی رو تموم کردی و وارد چهارمین ماه شدی. دختر گلم الان روبروم خوابیدی.واقعا وقنی میخوابی شبیه فرشته ها میشی.معصوم و نورانی و آرامش بخش.  اگه بخوام توصیفت کنم باید بگم موهای زیادی که داشتی کمتر شده و کمی هم تاب داره؛ موهای روی پیشونیت هم نسبتا ریخته ؛ مژه هات هزار ماشالله بلند و تابداره ؛ طرف راست و چپ و زیر چونتو چنگ انداختی ؛ بینی و دهنت هم نسبتا کوشولو هستن . ابروهات هم بلند و به نظر میاد پیوندی باشه ؛ لپات هم ک ماشالله داره. لاله گوشهات به سمت بیرونه و چشمات رو به بالا و مردمک چشمات درشت و سفیدی چشمات آبیه روشن میزنه قربونت برم که خیلی خانم هستی و ذره ای منو اذیت نمیکنی. خو...
19 شهريور 1391

واکسن 4 ماهگی

عزیز تر از جانم دیروز ٩ آذر به سلامتی ٤ ماه رو تموم کردی و وارد ماه پنجم از زندگیت شدی. برای تزریق واکسن سه گانه و قطره فلج اطفال ساعت ١٠ بردیم درمانگاه و بابایی هم که بخاطر شما مرخصی گرفته بود خلاصه بازم من دلم نیومد بیام داخل اتاق و پاهات رو نگه دارم و بابا این کار رو کرد اما چون بزرگتر شدی و مدام دست و پات رو تکون میدی بابا  تو نگه داشتنت به فشار افتاده بود خلاصه کلی گریه کردی و اشک از چشمات سرازیر شد. قبل از اینکه از خونه در بیاییم بهت قطره استامینوفن داده بودیم و این بود که تو ماشین خوابیدی . اما کلا تا شب کم خوابدی و هر بار کوتاه مدت با وجود اینکه الان که ٢٤ ساعت از زدن واکسن گذشته و من دارم اینا رو مینویسم تا حالا تب ...
19 شهريور 1391

واکس دو ماهگی

کوچولوی نازم امروز ٩ام مهرماهه و شما دو ماه رو تموم و وارد سه ماهگی شدی. صبح بابایی مرخصی ساعتی گرفت و شما رو بردیم درمانگاه برای زدن واکسن . البته قبل از حرکت دو برابر وزنت یعنی تقریبا ٩ قطره استامینوفن دادیم تا کمتر درد احساس کنی . من که طاقت دیدن واکسن زدن به شما رو نداشتم و باباجون زحمت کشید نگه داشت تا به رونهای خوشگل و کوچولوت واکس بزنن. واکس سه گانه و هپاتیت b و قطره فلج اطفال. خیلی گریه کردی اما تو ماشین آروم شدی و خونه هم بعد از شیر خوردن خوابت برد . باید مدام حواسم جمع باشه که تبت زیاد بالا نره . و پا شویه کنم و دست و صورتت رو با آب نسبتا ولرم بشورم . تماس گرفتم با دو تا درمانگاه جهت سوال کردن کمپرس آب گرم یا سرد. یکی گفت از فردا...
19 شهريور 1391