برای دردانه ام

اتفاق ناگوار (پاره شدن پیشونی)

1394/3/22 17:44
نویسنده : مامان دردانه
2,139 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 15 خرداد 94 ساعت 12:30 بود و شما در حال بازی با من بودی. رفتی یه روسری بیاری و سرم کنی که صدای گریه ت اومد. فکر کردم کشو رو کشیدی و افتاده رو دست یا پات ...  تا اومدم اتاق دیدم صورتت کلا خونیه و پیشونیت پاره شده . بند دلم پاره شد.. من که طاقت دیدم یه قطره خون رو رو دست و پای تو نداشتم حالا به چه صحنه ای مواجه شده بودم.. دست و پام میلرزید .... من از خون وحشت داشتم ...چه برسه اون خون از وجود نازنین تو باشه.. اما باید کاری میکردم ... بغلت کردم و چادر نمازم رو محکم فشار دادم رو زخمت و بعد دیدم بیشتر گریه میکنی و به وحشت افتادی با دست زخمت رو به هم نزدیک کردم تا جلوی خونریزی رو بگیرم ..

تو این زمان بابا به محض افتادن این اتفاق رفت طبقه بالا دنبال آقای دکتر . عزیز جون هم خونه ما بود و بیشتر از همه اون بیتابی میکرد و خلاصه همه مون گریه میکردیم . خلاصه آقای دکتر مثل یه فرشته نجات اومد و اول پانسمان کرد و بعد دلداری داد و بعدش با بیمارستان هماهنگ کرد و صلاح دونست بخیه های شما با بیهوشی در اتاق عمل زده بشه و با بهترین بخیه زن بیمارستان که برا جراحی های پلاستیک و زیبایی بخیه میزنه تماس گرفت و علیرغم اینکه ایشون شیفت نبودن قبول زحمت کردن که بیان بیمارستان .

تا رسیدیم بیمارستان برات پرونده تشکیل دادن و لباسای بیمارستان که خیلی هم برات بزرگ بود رو تنت کردند و بعد بردنت اتاق عمل... عمه جون هم مثل همیشه در کنار ما بود و تو اون شرایط ما رو تنها نذاشت .

نمیدونی هر ثانیه ای که تو اتاق عمل بودی برای من یه ساعت گذشت . دلهره داشت منو میکشت . باورم نمیشد دختر کوچولوی من که حاضر نیستم خار به پاش بره تو اتاق عمله....

خلاصه بعد از یه مدت آوردنت بیرون و انگار دنیا رو به من داده باشن . بعد هم سه ساعت بیمارستان نگهت داشتن که مطمئن بشن خطری وجود نداره . مدام سوال میکردن که تهوع داری یا نه..رویا جون هم زحمت کشید و بیمارستان اومد دیدنت..

نهایت اینکه حدود 5 از بیمارستان در اومدیم و به پیشنهاد عمه جون و اصرارشما رفتیم خونه عمه تا 7

شب هم عمو جونینا اومدن دیدنت و بعدش بابا بزرگ و دایی و شب بعدی هم عمه زهره اینا و بعد هم خاله شادی.

پانسمانت باید یکروز در میون عوض بشه و پماد تترا سایکلین داده بودن که در هر تعویض زده بشه . و باید تا یک هفته حموم نمیرفتی . آب مستقیم به صورتت نمیخورد

روز 16 من مرخصی گرفتم و روز 17 بابا مرخصی گرفت و شما دو روز خونه بودی و بعد رفتی مهد.

در ضمن روز دوم یعنی 17 خرداد متوجه شدیم صورتت باد کرده که سریع از دکتر خودت وقت گرفتم ......

خانم دكتر كاملا معاينه كرد و گفت كجا بخيه زدن و كي بخيه زده ؟ وقتي گفتيم آقاي موسوي ..گفتند كارشون حرف نداره و خيالتون راحت باشه . و قرار شد بعد از برداشتن بخيه ها دوباره ببريم پيش خانم دكتر تا پمادي بدن كه جاش نمونه

24 ام برديم آقاي موسوي كه زحمت زدن بخيه رو كشيده بودن بخيه هات رو خودشون برداشتن . اصلا اذيت نشدي خدا رو شكر و نهايتا بابت اينكه خيلي دختر خوبي بودي و به قول خودت دستت آمپول (آنژوكت ) زده بودن و يه ذره دردت اومده بود اما اصلا گريه نكرده بودي ازمون پيتزا خواستي ... (بعد از برداشتن بخيه ها بردم خانم دكتر نگاهي به جاي بخيه ها انداخت و گفت انقدر عالي بخيه زدن كه هيچ چيزي نياز نيست زده بشه . انشالله تا سال بعد اين موقع اثري از بخيه ها نميمونه )

اينم بگم از عمل هيچي نميدوني و اصلا نميدوني چي به سرت اومده و فقط اسمي از بخيه ميشنوي و نميدوني يعني چي. ميگي يه آمپول زدن كمي دردم اومد اما بزرگ شدم و گريه نكردم و بعد شما اومديد پيشم......

قبل از عمل 

بعد از عمل

خلاصه اينكه وروجك ما همه رو نگران كرده بود ... انشالله كه هرگز در چنين شرايطي رو تخت بيمارستان نبينمت 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)