برای دردانه ام

فصل بهار سال 95

1395/4/9 9:59
نویسنده : مامان دردانه
957 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزترينم 

و اما آخرين اتفاق فروردين ماه اين بود كه مامان دوست مهدكودكيت بهار جون شما رو برا تولد بهار دعوت كرد خونه شون . با مامان و باباي بهار جون رو تو مهد آشنا شده بودم و دورادور ميشناختمشون . خلاصه اينكه با وجوديكه استرس داشتيم اما موافقتمون رو اعلام كرديم كه بري تولد و دو تا از دوستاي ديگه ت هم دعوت بودن.

روز 30 فروردين (95/01/95)   بردمت و تحويل مامان بهار جون دادم و يه بار زنگ زدم و گفتن هنوز تولد تموم نشده و يكبار اومدم دنبالت و گفتن شام نخورديم و قرار شد خودشون تولد تموم شد تماس بگيرن . حدود 9 بود كه تماس گرفتن واومدن دنبالت . خيلي خيلي بهت خوش گذشته بود. اولين تولدي بود كه تنهاي تنها رفتي. 

با توجه به اينكه رشته ورزشي اصلي بابا جون بدمينتونه و خيلي دوست داره شما هم اين رشته رو ادامه بدي شما رو با خودش برد آكادمي بدمينتون و گفتن يكي دو جلسه بياد تا بگيم استعداد داره و ميتونه از اين سن شروع كنه يا هنوز زوده . اولين جلسه بدمينتون روز جمعه مورخ 3 ارديبهشت 95 بود و كلي خوشت اومده بود و اين شد كه سن 4 سال و 8 ماه اين رشته رو شروع كردي.هفته اي دو روز ميري كلاس روزهاي جمعه و روزهاي سه شنبه و مربيهات آقاي فغفوري  و بيات  از بازيكنان  تيم ملي هستن كه خيلي مهربون و با حوصله و خوش اخلاقن. 

12 ارديبهشت روز معلم بود و من و خاله پگاه از مدتها قبل تصميم گرفته بوديم براي تمامي مربي هاي مشترك شما و آواي عزيز با هم هديه بخريم . اين بود كه يكروز قرار گذاشتيم و براي خانم مدير و آنيتا جون و بقيه كادر مهد هديه خريديم . 

براي مربي عزيز و مهربونت و مربي زبان و مربي موسيقي هم جدا هديه خريدم . و روز 12 ام هديه ها رو داديم شما و آوا دوتايي برديد و به تك تك كادر مهد تقديم كرديد. 

تقريبا ارديبهشت ماهمون به ديدن تدارك برا عروسي دايي گذشت . خريد لباس و كفش برا شما و خودم و كلي كمك به دايي و رويا جون برا خريد وسايل و لباس عروس و سفره عقد و نوشتن كارت ها و تقريبا هر روزمون با اين جور كارها پر ميشد . اميدوارم هميشه مشغله و درگيري در جهت امورات خير و خوشي ها باشه . 

و روز 5 خرداد عروسي دايي مهرداد بود و به شما كلي خوش گذشت  و روز پنجشنبه 6 خرداد هم پاتختي بود. و در كل بار بزرگي از رو دوشمون برداشته بود و به خوب برگزار شدن مراسم ها همه خستگي از تنمون در رفت.

روز 11 خرداد : از طرف مهد كودك شما رو بردن اردوي پارك بانوان . ناهار عدس پلو با كشمش و خرما درخواست كردي و در كنارش سالاد ماكاروني و ميوه توت فرنگي و گوجه سبز و زرد آلو و خوراكي هم چيپس ليمويي و ليموناد. خلاصه كلي خوش گذشته بود بهتون . 

14 خرداد به اتفاق عمه جون اينا رفتيم شيت و ناهار و عصرونه رو اونجا خورديم و 11 شب برگشتيم . 

ماه رمضون بود و چند روزي عمو سعيد به اتفاق خانواده ش اومدن و عمه جون و عمه زهره و عمو جون و عزيز جون افطار دادن . شما حسابي با بچه ها بازي كردي بماند كه هر از گاهي  ناراحت ميشدي و ازشون گلايه ميكردي .

 يكروز هم به اتفاق عمه ها و عمو ها و . با باباجون رفتيد باغ عمو غلامرضا و گيلاس و آلبالو چيديد. 

و اما اين دوره تو ليست كلاسهايي كه مهد داده بود زبان نبود چون به خاطر غيبت يا نياوردن نمره  تعداد بچه ها برا تشكيل كلاس كافي نبود . 

موسيقي اقاي كيا گفتند كه شما ميتوني فلوت ريكوردر رو شروع كني .و باهاشون صحبت كردم و با خانم مدير و سارا جون  و .. با توجه به اينكه كتاب بلز رو تموم نكردي و همه نتهاي كوچيك رو ياد نگرفتي ايا صحيح هست كه ساز ديگه اي رو شروع كني و نهايتا تصميم گرفتيم با توجه به اينكه ساز اصلي استاد موسيقيت فلوت هست شما هم به اتفاق دو تا از بچه ها فلوت رو شروع كني. در واقع تو كلاس سه نفر هستيد و كلاس به صورت نيمه خصوصي براتون برگزار ميشه . 

در كنار موسيقي كلاس اوريگامي (آقاي فاتح ) و كلاس نقاشي (سارا جون ) و كلاس لگو (موسسه لگو - شهلا جون ) هم ثبت نامت كرديم. 

30 فروردين ماه تولد بهار جون 

 

روز 12 ارديبهشت 95 ( روز معلم)

گريم در مهد كودك

پسندها (2)

نظرات (0)