محرم 92 و وقایع 27 و 28 ماهگیت
نفسم
جونم واست بگه که محرم 92 که طبق معمول هر سال سه شب روضه خونه مامان بزرگ من برگزار میشه شما رو شب دوم بردم . و یه شب رو به اتفاق بابایی رفته بودید خونه عمه جون و یه شب دیگه هم هلیم منزل خونه دایی بابا که در نبود من حسابی با بچه ها بازی کرده بودی. و کلا در سه روز تعطیلی حسابی خونه موندیم و استراحت کردیم و یه روز صبح هم بابا برد تعزیه خوانی تماشا کردیم .
تو روضه بعد از رفتن میهمانها و روضه خوانها میکروفن رو برداشته بودی و خونه مادر بزرگه میخوندی....
بعد هم به ترتیب هلیم منزل عمه ی بزرگ و بعد هم حلوا پزون خونه عموی بنده .
از وقایع این مدت باید بگم که پای بابایی تو ورزش آسیب دید و اولش فکر کردیم یه کشیدگی عضلات شدید هست اما بعد از گذشت یکهفته که ورم داشت و درد هم میکرد با عکس و ... تشخیص دادن که DVT هست یعنی مویرگهای فرعی پاره شده و خون لخته بسته که باید بستری میشدند . این مدت خیلی برا من سخت گذشت . ولی خاله جون زنجان بودند و میشه گفت شما رو سرگرم میکردند تا ما به بابا برسیم و شما هم بهانه بابا جون رو نگیری. البته از اونجائیکه ندیدن شما برا بابا سخته شما رو دوبار در طول 6 روز بردیم تو سالن بیمارستان و بابا اومد و شما رو دید. و جالب اینکه شما به آنژوکت بابا گیر داده بودی که اون چیه ؟ انشالله که بابا جون همیشه صحیح و سلامت و شاد کنارمون باشه .
همینطور باید بگم که موی شما رو هم کوتاه کردیم . اولا بخاطر اینکه نامرتب شده بود و در ثانی شما اجازه بستن و مرتب کردن نمیدادی. و کلی باید ادا اصول در میاوردی و نهایتا هر جا میرفتیم وسط مجلس گیره ها و کش ها و تل ها و... در میاوردی.
و یه اتفاق بسیار بد این مدت افتاد که فوت علی کوچولو بود که همه رو بسیار غمگین کرد . علی نازنین از کنارمون رفت ...رفت تا پیش فرشته هایی مثل خودش زندگی کنه . امیدوارم که همیشه تو همه ی زندگی ها شادی و خوشی و آرامش و سلامتی باشه .
و حالا بريم سراغ بخشي از كلمات و عبارات و جملاتي كه به كار ميبري....
مامان به من نترس يا مامان از من نترس: وقتي كه من با شوخي ميام طرفت و انگشتامو تكون ميدم و به معني مامان منو نترسون....
مامان شما صورتي دوست داري؟ مامان شما خاكستري دوست داري؟ مامان شما ....دوست داري؟و الي آخر
مامان من دخترم يا پسر؟ مامان فلاني دختره يا پسر؟ و بعد شروع ميكني هر كي به ذهنت ميرسه رو ميگي و بعد ميگي كه دختره يا پسر ...مثلا مامان سارا دختره .... فرناد پسره و ....
جملات احساسي زياد ميگي مثلا :مامان... خيلي خوشمزه است؛مامان ...خيلي خوشرنگه يا خوش بو هست و جملاتي از اين قبيل
مامان اين نارنگيست؟؟ مامان اين آبيست ؟؟ اضافه كردن ايست به جاي يه در سوالات
قربون صدقه هاي ما رو به خودمون بر ميگردوني : مامان قربونت برم ؛ دورت بگردم و ....
لاخ پشت؛ بي زميني(سيب زميني) ؛گيفس(چيپس) ؛ كماد(پماد)؛ كلو ملق(كله معلق)؛ كاكو چينو(كاپوچينو)؛سير ندارم( سيرم ميل ندارم)
و چند اتفاق :
عكساي تركيه رو با خاله جون نگاه ميكرديم و اغلب عكسا يا من بودم يا بابا به تنهايي و اولين عكسي كه دوتامون هم بوديم سوال كردي: مامان كي عكس گرفته ؟
تبلت مينا جون دستت بود و بسيار جدي ازش سوال كردي : مينا رمزش چيه ؟
از جلو امامزاده رد شديم و پرسيدي اينجا جمكرانه ؟ گفتم نه امام زاده ست و دوباره گفتي امام زاده مثل جمكرانه
يه فكري به ذهنم رسيد و يه سري هديه هاي كوچولو تهيه كردم مثل مداد و پاك كن و پاستيل و سي دي كارتون و اسمارتيز و گيره سر و .... و كادو كردم و تو سبدي ريختم و گفتم هر بار كه بگي دستشويي دارم و بريم و انجام بدي سبد رو ميارم و يكي از هديه ها رو بر ميداري... به همه ميگي كه جريان كادو ها چيه اما فعلا كه نتونسته كمك كني....
بسيار زيبا چشم چشم دو ابرو ميكشي و كتابهاي رنگ آميزي رو هم خوب رنگ ميكني كه هر از گاهي خود ما باور نميكنيم اون بخش رو شما رنگ كرده باشي...
اسم غذاها رو اغلب بلدي و وقتي ميپرسم ناهار چي خوردي اصولا جوابي كه ميدي درسته .هر غذايي رو ندوني ميگي باميه پلو و يا اطلس ماكاروني (كه نميدونم از كجا ياد گرفتي)
هر چي بپرسيم و شما جوابش رو بلد نباشي ميگي خودت بگو
خاله شادي يكسري حيوان كريستال خريده بود برا دور ميز تلوزيون و از همينا تو بوفه ي خاله شكوه هم هست ...رسيده بودي خونه خاله شادي و قبل از در آوردن لباسا پرسيده بودي : اينا رو از خونه خاله شكوه آوردي؟
تمام كتابها و سي دي هات رو با اسم ميشناسي مثلا : كتاب عمو داگبرت ؛ سي دي ماداگاسكار
هر كي كاري كنه كه ما به شما گفتيم نبايد انجام بدي زود مياي گزارش ميدي: عمو ... داره قند ميخوره و ...
يكروز كه بابا بيمارستان بود و من مشغول كار كردن اومدي و دستم رو گرفتي و بردي اتاقت و ديدم بعله .... رو كاغذ ديواري كلي دايره هاي خط خطي كشيدي و با شوق برام توضيح دادي كه دو تا خانم كشيدم و كم كلي نصيحت و ... بعد از مرخص شدن بابااز بيمارستان وقتي ببا ناراحتي بهت گفت مهرسا اينا چيه كشيدي ؟ دوباره با آب و تاب توضيح دادي كه دو تا خانم كشيدي....
تو تابلوي عكسي كه رو ديوار اتاقت زديم لخت هستي و رو سرت حوله انداختي ... عمو ايرج بهت گفته بود مهرسا جون اينجا رفتي حموم ؟؟؟؟ و گفته بودي نه رفتم آتليه
و اینم چند تا از عکسایی که به زور ازت گرفتیم ....