برای دردانه ام

نوروز سال 1393 سفر به اهواز و ...

1393/1/1 17:47
نویسنده : مامان دردانه
1,086 بازدید
اشتراک گذاری

نازنينم 

 

 تو مرا ياد كني يا نكني

باورت گر بشود ؛ گر نشود

حرفي نيست ....اما......

نفسم ميگيرد ... د ر هوايي كه نفسهاي تو نيست !!!!

فرشته كوچوي من ؛ سال نو رو بهت تبريك ميگم و  اميدوارم سال خيلي خوبي پيش رو داشته باشي ..همراه با سلامتي و شادي و موفقيت 

به پيشنهاد عمو جون و خانواده ش از يكي دو ماه مونده به سال جديد برنامه سفر ترتيب داديم و چند جا مد نظرمون بود و نهايتا با توجه به سنجيدن همه شرايط استان خوزستان به عنوان مقصد انتخاب شد .

چند جلسه برنامه ريزي باهاشون داشتيم كه كي راه بيفتيم و چي ببريم و ...و شما هم هي ميگفتي ميخوايم بريم اهواز. به همه خبرش رو دادي

نهايتا روز 28 ام از سر كار كه برگشتم بلافاصله آماده شدم و راه افتاديم به سمت همدان و شب رو در  مهمانسراي همدان كه از طرف ادارمون رزرو كرده بودم  مونديم . اينو بگم كه موقع رفتن كمي اذيت كردي چون عطا جون تو ماشين خودشون بود و تو دوست داشتي با اون باشي ... اين بود كه زياد بهانه گرفتي و من بجز زمانهايي كه خواب بودي اومدم پشت و پيش شما نشستم .

 صبح روز 29 ام همدان رو به مقصد اهواز ترك كرديم و بعد از گذشتن از خرم آبادو صرف ناهار در خرم آباد(رستوران عطر كه خيلي خوب بود) و  گذر از انديمشك و .... به اهواز رسيديم . وقتي به مهمانسرايي رسيديم كه عمو جون از طرف اداره شون رزور كرده بود تنها 5 دقيقه تا تحويل سال باقي مونده بود و بدون پياده كردن بار و بنديل و بدون تعويض لباس فقط فرصت كرديم و 7 سينمون رو چيديم و سال رو تحويل كرديم .بعدش هم كه تا خر شب به تبريكات تلفني سپري شد .

صبح روز 1 ام رفتيم تا شهر اهواز رو بگرديم و متاسفانه همه مراكز خريد تعطيل بود (كه البته كاملا حق داشتند)؛ و بعد از ظهر هم همينطور و فقط پارك رفتيم و كارون و پلها و شب هم دست فروشها تو نادري بساط چيده بودن كه خالي از لطف نبود.

روز دوم فروردين رفتيم آبادان و بازار ته لنجي ها(كلي خريد خوراكي و ....)و پالايشگاه و مسجد رنگوني ها و كمي خيابون گردي و  ناهار رو در رستوران پاكستاني خورديم كه انصافا بسيار خوشمزه بود  و بعد رفتيم خرمشهر و ديدن اروند و موزه خرمشهر و  خيلي رومون تاثير گذاشت و بيشتر لمس كرديم كه تو اون دوران چه سختيهايي رو متحمل شدن.خونه هايي كه ديوارهاش پر از اثار گلوله بود و اغلب جاها به همون صورت جنگ مونده بود ....

شب كه رسيديم اهواز رفتيم كيان پارس و خيلي خوشم اومد متاسفانه وقت نداشتيم و هم خسته بوديم و هم دير وقت بود . يه فلافل توپ خورديم و برگشتيم اسكانمون...

اين اخرين شب اقامت در اهواز بود كه متاسفانه خيلي زود تموم شد و به دليل ازدحام 4 شب اقامتمون رو به سه شب كاهش داده بودن ... صبح روز سوم فروردين به سمت شوش راه افتاديم و از مقبره دانيال و بعد هم قلعه فرانسوي ها يا همون قلعه شوش ديدن كرديم و شب مونديم شوش و صبح روز بعد به سمت خرم آباد راه افتاديم و دو شب بعد هم خرم آباد بوديم كه قلعه فلك الافلاك  رو ديديم و خونه بازرگان و باغ وحش خرم آباد و بام شهر رو و  كمي هم گردش شهري و خريد و نهايتا 6 فروردين صبح راه افتاديم و عصر رسيديم .

باغ وحش حيونايي از قبيل خرس و گرگ و روباه و شير و شتر و شتر مرغ و گاو و شغال و مرغ چيني و طاووس و ميمون و خرگوش و عقاب و ... داشت و شما از همون لحظه ي اول گفتي كه گرگ و خرس و شير رو دوست ندارم و شتر مرغ و خرگوش و ميمون و روباه و ... رو دوست دارم .

در كل سفر خوبي بود و خوش گذشت .اما متاسفانه در طول سفر عطا جون مريض بود و يكبار در اهواز و يكبار هم در شوش بردند كلينيك ... اين بود كه هم خودش زياد حال و حوصله نداشت و هم ما .شما هم كه مدام ازش ميپرسيدي عطا چطوري؟ و اين سوال رو بارها و بارها تكرار ميكردي و بعد از اينكه يكبار در حوابت گفت يه ذره خوبم .... شما ميپرسيدي " عطا چطوري؟ يه ذره ؟ " قربون اون دل مهربونت برم ...

همه جا ميخواستي كه عطا دستت رو بيگيره اما ما نميذاشتيم كه زياد نزديكش بشي كه نكنه شما هم ازش بگيري.

 يه نكته جالب اينكه در مسيرهاي بين شهرياستان خوزستان و داخل شهر اهواز با يه ماشين ميرفتيم و مجبور بوديم كمي جمع تر بشينيم ...شما مينشستي بسيار راحت وبعد ميگفتي پس مامان كجا بشينه؟؟؟/ و تو رستوران ها نوشابه و سالاد و غذاها رو ميشمردي و غذاي من رو ميكشيدي جلو خودت و بعد ميگفتي مامان پس شما چي؟؟؟ابله 

موقع برگشتن هم در طول مسير پشت و روي صندلي خودت نشسته بودي و بايد بابت اين موضوع بهت احسنت گفت ..

بازم ميتونم بگم كه در كل بسيار ازت راضي بودم و نق زدن ها و لج بازي هاي گاه به گاهت رو به پاي اقتضاي سنتت ميزارم ...  خيليييييييييييييييي دوست دارم و اميدوارم هميشه تو زندگيت سفر باشه و شادي و خوش گذراني البته همراه با آرمش و عافيت 

 بعد از سفر هم عمو سعيد به اتفاق خانواده ش تشريف آوردند و مدتي رو با اونها بوديم و عيد ديدني و مهموني و ... (سور دانشگاه علي جون ) و بعدش هم مهمونهاي ما از تهران اومدند برا مراسم چهلم مامان بزرگ و چند روزي هم با اونها بوديم .

بابا جون از 28 ام تا 16 ام تعطيل بود  و سه روزي كه من سر كار رفتم پيش شما بود .

برا هر كسي كه هديه خريده بوديم و ميخواستيم كادو پيچ كنيم ..ميپرسيدي اين مال كيه ؟ و بعد از جواب ما ميگفتي " تولدشه ؟؟؟" 

سيزده بدر هم كه به اتفاق خانواده ي بابايي رفتيم باغ عمو جون و ناهار و عصرونه اونجا بوديم و به شما هم خيلي خوش گذشت و كلي با عطا و سلما جون بازي كردي

 رستوران عطر خرم آباد

سفره هفت سین رستوران عطر

قلعه شوش (فرانسوی ها)

 

 پارکینگ پشت فلک الافلاک

عاشق بدمینتون

خیابان نادری اهواز

مهرسای خسته در قلعه فرانسویها(شوش)

سیزده بدر 93 باغ عمو غلامرضا

سیزده بدر 93 باغ عمو غلامرضا

 

پسندها (1)

نظرات (0)