برای دردانه ام

بدقلقي هاي مهرسا و ترس و روزهاي سخت ما

1393/1/21 11:54
نویسنده : مامان دردانه
2,135 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز تر از جونم

بعد از برگشتن از سفر شبها خوب نميخوابيدي و همش گريه و استرس ..مدام تكرار ميكردي نميخوام نميخوام و وقتي ازت ميپرسيدم چي نميخواي جواب نميدادي...همش بهانه گيري موقع شب مثلا آب ميخواستي و ميخواستيم بريم برات آب بياريم گريه كه نميخوام .... شير ميخوام ؛ شير كه برات مياورديم جيغ ميكشيدي كه اينو نميخوام يا تو اين ليوان نيمخوام و ديديدم كه تب ميكني البته فقط شبا  خلاصه شباي خيلي سختي پشت سر گذاشتيم ... عصر ها هم گريه ميكردي و خيلي به من وابسته شده بودي. از جلو چشمت كه دور ميشدم گريه ميكردي و بغل هيچ كس نميرفتي . مدام ازم ميخواستي بغلت كنم ..... حتي بغل كسايي كه بسيار دوستشون داشتي هم نميرفتي ... زياد گريه ميكردي و جيغ ميكشيدي و خلاصه اينكه خيلي دلواپست بوديم و همه مدام زنگ ميزدن و حالت رو ميپرسيدن ... هيچ كس باورش نميشد مهرسايي كه هميشه به خنده رويي و آرومي و بلبل زبوني معروف بود اونطوري شده باشه .. نهايتا عمه جون حدس زد كه احتمالا از باغ وحش ترسيده باشي و دقت كه كرديم ديديم بله ممكنه چون گرگها بسيار بد زوزه ميكشيدن كه آدم بزرگ ها هم ميترسيدن چه برسه به شما و اينكه يادم اومد وقتي ميخواستيم بريم تاتر شنگول منگول ميگفتي گرگ نداشته باشه و حاضر نشدي كه با پسر جووني كه نقش گرگ رو بازي ميكنه عكس بگيري و بازم بيشتر كه دقت كردم ديدم تو پستهاي قبلي نوشته بودم كه مدام ميپرسي " مامان گرگ ميتونه بياد خونه مون ؟"  ؛" مامان تو از گرگ ميترسي ؟ "و ... نهايتا عمه جون زحمت كشيد و سر كتاب باز كرد ..(نميدونم چقدر ميشه بهش اعتقاد داشت " اما برا سلامتي شما حاضر بودم هر كاري بكنم ....به عمه جون گفته بودن هم  چشم خورده و هم ترسيده .. بعد هم برا تبت برديم دكتر و چون كمي آبريزش بيني داشتي گفت سرماخوردگي مختصر داره و وقتي پرسيديم علت تبهاي شبانه ميتونه ترس باشه ...گفت بله گاهي اوقات ترس باعث تب ميشه .

نهايتا سعي كرديم كه  شما رو از حال و هواي باغ وحش در بياريم و با گردش و خريد چيزايي كه دوست داري( خريد وسايل آرايشگري كه دوست داشتي و قول داده بوديم كامل ا زپوشك در بياي برات بخريم) و مهموني رفتن خونه دوستا و كسايي كه بچه همسن شما دارن كمي موفق شديم و الان كه اين پست رو مينويسم 21 فروردينه و ميتونم بگم كه خيلي خيلي بهتر شدي.

 و اينهم عكسي از عزيزترينم ....صبحها كه ساعت 7:15 لباس ميپوشونم و ميبرم خونه عمه جون .... 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

انا {مامان ارشیدا)
27 اردیبهشت 93 1:37
خدا رو شکر که مهرسای گلم بهتر شده الهی بگردم که از گرگ می ترسه