مهد کودک( ماه دوم )
نفسم
تو که باشی معجزه ای در من رخ میدهد به نام :
آرامش
احساس میکنم خیلی زود با مهد خو گرفتی. دوستای خوبی پیدا کردی . گاهی اوقات ازشون گله میکنی که فلانی با من دوست نیست و منو هل میده یا ویشگون میگیره و ....
حرفای با مزه ای میزنی مثلا اینکه میگی من به فلانی گفتم بیخود ؛ گرچه معنیش رو نمیدونی . یا وقتی میام دنبالت به یکی از بچه ها میگی دوستم فردا صبح زود میبینمت .
شده روزایی که بگی دوست نداری بری مهد اما زود راضی میشی... اسم اکثر بچه ها و مربیها رو میدونی. هر هفته هم موضوع تازه یاد میگیری و شعر جدید . دیگه نمینویسم چون دفتری داری که انتهای هر هفته سمیرا جون یه برگه فتوکپی شده میچسبونه که شعر ، موضوع کار اون هفته و رنگ آمیزی داره و باید انجامش بدی و سمیرا جون تصحیح میکنه .
یکروز اومدم دنبالت دیدم رو صورت پرچم ایران رو کشیدن (چون مسابقه جام جهانی ایران بود) و یکبار دیگه هم اومدم دیدم تو صورتت پروانه کشیدن .
و اینم چند تا عکس :