مهد كودك ماه سوم وروز دختر و حرفا و كاراي وروجك
نفسم
مهد كودك رو دوست داري و خيلي سر حال و با نشاط از مهد خارج ميشي . اسم دوستات رو به همراه نام خانوادگيشون بلدي .و هر كدوم رو ببيني به من معرفي ميكني.
وقتي ميام دنبالت كل حوادث مهد رو بهم ميگي .
خيلي بيشتر از قبل به من وابسته شدي و همه چي رو ميگي مامان انجام بده مثلا پوشوندن كفشات يا بستن موهات . بجز مواقعي كه مهد هستي سخت ازم جدا ميشي...
1 شهريور رفتيم ديدن سارينا كوچولو دختر خاله بهناز ... كه دقيقا 39 روزه بود... خيلي برات جالب بود ...
روز 6 شهريور هم مرخصي گرفتم و رفتم هديه روز دختر برات خريدم و قبلش توضيح داده بودم كه فردا روز دختر هاي مهربونه و به هر كي ميرسيدي ميگفتي ... هديه اي كه برات خريدم كتاب الكترونيكي عمو فردوسه كه خيلي جالبه و دوستش داري.از طرف مهد كودك هم يه مداد تراش بهتون هديه دادن.
خيلي با مزه حرف ميزني؛ تقريبا همه كلمات رو درست ادا ميكني و كمي تو فعلها مشكل داري.
مثلا يك بار تو حموم گريه كردي كه چشمام ميسوزه و بعد گفتم مهرسا جون رو شامپوت نوشته چشمها را نميسوزاند... بعد شما به هر كي ميرسي ميگي : "شامپوي شما چشما رو ميسازاند؟"
و كلماتي كه اشتباه ميگي و من لذت ميبرم : تند ماهي (تن ماهي )؛ ماكيون (كاميون)؛آشفزخونه ؛ فيانو (پيانو)؛پنگوانگ (پنگوئن )؛ امير حسنگ (امير حسين )؛ و نهايتا ميخواي قصه بگي ميگي : يكي بود يكي نبود زير از خداي مهربون هيچ كس نبود؛ و خونه مادر بزرگه رو هم به اين شكل ميخوني : كلاغ خونه ي ما هميشه سبز و باره (كنار خونه ي ما هميشه سبزه زاره ...)؛لاكپشتهاي اينجا (لاكپشتهاي نينجا) و زيباي كفته (زيباي خفته) و شعر "نگران مني" مرتضي پاشايي كه تو برنامه ماه عسل خونده ميشد رو كاملا حفظي و مثل خود من خيلي اين ترانه رو دوست داري و بسيار هم جالب ميخوني....
هر وقت كاري كني كه بفهمي ازت ناراحت شدم زود مياي و ميپرسي : " مامان با من ناراحتي؟ " اگه بگم بله انقدر ميگي ببخشيد ؛ببخشيد ....كه مجبور ميشم ازت قول بگيرم و بگم باشه بخشيدم و اونوقته كه ميگي بيا بوس كنيم همديگه رو .............
و اگه اولش بگم كه نه ناراحت نيستم از دستت ميگي : " پس بخند"............ قرررررررررررررربون دل مهربونت برم
و اما يه كاري رو كه ميگم انجام نميدي ؛ يا كاري رو كه نبايد انجام بدي در حال انجام دادن هستي بهت ميگم :" مهرسا تا 3 ميشمرم .... وشروع ميكنم با صداي بلند به شمردن ....خيلي هول تا به سه نرسيدم به خواسته م گوش ميدي...
خيلييييييييييي شيطون شدي و مدام كاراي پسرا رو تقليد ميكني و از روي مبل و ميز ميپري و اداي ژيميناستيك يا كاراته رو در مياري و ... اينو من نميگم همه اقرار ميكنن كه شيطون شدي......... اينم از عوارض همنشيني با آقا پسرها بايد باشه ..................
لپمو ميكشي و ميگي : بچه تو چقدر شيريني........
تخيل خيلي قوي داري و همه چيزايي كه تو مهد اتفاق ميوفته رو مياي خونه پياده ميكني. مثلا من رو ميكني مربي و خودت يكي از بچه هاي كلاس ميشي يا برعكس به من ميگي مامان شما ... باش و من خانم مربي.........
بعد حسابي شروع ميكني به بازي و ميري تو بحر نقشت............
شبا برا دستشويي از خواب بيدارم ميكني و ديگه خيس كردن جا تو شب نداريم .
رو توالت فرنگي ميشيني .
مهد كودك بجز چيزايي كه اول ثبت نام خواسته بودن اينا رو هم خواستند كه خريديم و تحويل داديم :
پولك و منجوق ؛ پارچه هاي رنگي گلدار ؛ چوب بستني ؛دكمه هاي مستعمل ؛ پوست گردو و پسته ؛ قيطان ؛ سوزن پلاستيكي ؛ چشم متحرك ؛ نخ كوبلن و قاشق و پيش دستي و ليوان يكبار مصرف
مهرسای عزیزم آماده شده که بره مهد کودک
با وجودیکه خودش از خواب بیدارشده اما انگار کمی هم خوابش میاد
مهرسای عزیزم در هنگام برگشت از مهد