برای دردانه ام

اولين روز مهد كودك

1393/3/8 8:09
نویسنده : مامان دردانه
2,137 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم

ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ آرﺯﻭﯾﻢ برايت ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ
ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﯽ!

امروز 1خرداد 1393 است و روز بزرگي برامون به حساب مياد چون اولين روزي هست كه ميخواي بري مهد و به عبارت ديگه وارد اجتماع بشي و دور ازخانواده.

مهدكودكت رو با وسواس شديد انتخاب كرديم و مدام نظرات مختلف از افراد مختلف ميشنيديم و در بين چند مهد كودكي كه اسم در كرده اوني رو كه بهمون نزديك بود انتخاب كرديم و تقريبا دو سال قبل شما رو ثبت نام كرديم و با هزار اصرار و تمنا و خواهش  قرار شد كه از 1 خرداد شروع كني.

 استرس عجيبي دارم ... قلبم تند تند ميزنه ... كمي هم بغض دارم ...آخه خيلي دوست داشتم اولين روز مهد كودك پيشت باشم . اما از اونجاييكه مديريت محترم مهد گفتن كه چند روز اول رو تمام وقت نزاريد تا عادت كنه با بابا برنامه ريزي كرديم و چون امروز بابا خونه بود ايشون زحمت بردن شما رو ميكشن و شنبه من و بعدش ببينيم چي ميشه ...

همين الان  ساعت 9:48 دقيقه ست و با بابا صحبت كردم و آماده رفتن به مهد شده بوديد...(كلي سفارش به بابا جون كردم كه عكس و فيلم يادش نره و لباسات رو كنار گذاشتم ) ميدونم كه دختر بسيار مهربون و اجتماعي هستي و بچه ها رو دوست داري و زود ميتوني با همه خو بگيري ... مطمئن هستم كه مهد برات لازم بود تا قبل از اينكه دير بشه وارد اجتماع همسن و سالهات بشي و بتوني ياد بگيري كه نه بايد زور گويي كني و نه مظلوم بموني تا حقت رو بخورن ... خيلي چيزا بايد ياد بگيري و رفتن به مهد گام بزرگيه در اين راستا... ديگه زمانش رسيده بود كه آموزشهات كاناليزه بشه و از هوش سرشارت بهره ببري... در ضمن ديگه زحمت دادن به عمه جون كافيه ... تا اينجا برات سنگ تموم گذاشتن و شايد دور شدن از اونها هم برات سخت باشه .. اونجا هميشه بازي بوده و حياط  و تفريح و گردش ... كه شايد همين امر باعث بشه مهد رو سخت تر قبول كني كه اميدوارم اينطور نباشه ... اميدوارم هميشه قدردان محبتهاشون باشي كه به هيچ نحوي قابل جبران نيست

ميدونم كه شرايط كاري ماماني رو درك ميكني... باور كن الان تنها خواسته م اين بود كه تو اولين روزكنارت باشم ...

مدتهاست كه ذهنيت خوبي از مهد برات ايجاد كرديم و گفتيم كه چرا بايد بري مهد و چيا قراره ياد بگيري و چه كارايي بكني ...

10:15-همين الان دوباره  با بابا صحبت كردم و گفت بعد از رسيدن به مهد خانمي كه هميشه دم در هستند و بچه ها رو تحويل ميگيرن و تو اين مدت لطف خيلي زيادي به ما داشتن كلي تحويلت گرفته و ازت تعريف كرده و نهايتا گفته روز خيلي خوبي اوردين و امروز مهد تولد داريم ... و بعد دست شما رو گرفته و شما بعد از باي باي با بابا جون با شادي و كمال ميل به همراهش رفتي داخل مهد. بابا ميگفت بعدش يه كيك خيلي بزرگ آوردن مهد كودك ... پس واقعا مهد رو با خاطره خوب شروع كردي...

 دل تو دلم نيست كه بيام خونه و از خودت بشنوم كه مهد چطوري بود و چيكارا كردي...

و اما مداركي كه خواسته بودن: عكس 4*3 - فتوكپي شناسنامه و كارت واكسيناسيون و جواب آزمايش انگل و تائيده سلامت از پزشك ( آز رو قبلا داده بودي و نامه رو از خانم دكتر مهربونت گرفتم )- پوشه فايلي و پر كردن فرمي كه داده بودن و نهايتا واريز مبلغ 175 هزار .... براي كلاسهاي عمومي ..

11:17- دوباره با بابا تماس گرفتم و گفت اونطور كه ميگن حسابي داره بازي ميكنه و مشغوله .

11:39- بابا جون الان زنگ زد گفت مربی دستت رو گرفت آورده  و گفته ديگه برا روز اول كافيه اما شما به بابا گفتي میخوام برم با بچه ها بازی کنم و دوباره بردنت داخل مهد خنده....

12:08- عليرغم ميلت ديگه مهد برا روز اول بس بوده و با بابا جون برگشتي خونه.گرچه دوست داشتي كه بيشتر بموني و با بچه ها بازي كني

در توضيح اين روز فقط گفتي كه آش خوردم و سرسره بازي كه ميرفت تو اب اما ماهي نداشتاااااااا و الاكلنگ بازي كردم ... و كيك تولد خوردم و دختر خانم (فكر كنم كسي كه تولدش بوده) لباس عروس خانم پوشيده بود

آماده براي اولين روز مهد كودك 

اولین روز مهد کودک (1 خرداد 1392)

خوشحال و خندان پيش بسوي مهدكودك

 

در راه مهد کودک

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درب وردي مهد كودك 

دم در مهد کودک

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راهروي داخل مهد كودك 

ورودی مهد کودک

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان عرفان
8 خرداد 93 7:51
ماشالله مهرساجون. چه خوب ميره مهدكودك. خدا پسر من كي ميره مهد كودك؟