برای دردانه ام

ثبت نام در مدرسه

عزيزتر از جونم ... با وسواسي كه داشتيم مدتها بود (از سال قبل كه هنوز وارد پيش دبستاني هم نشده بودي) دنبال مدرسه ميگشتيم .مدرسه هاي خوب رو ليست كرديم و سر زديم و سبك سنگين كرديم و با توجه به ديده ها و شنيده ها و تائيد مدير مهد كودكت  مدرسه رو نهايي كرديم . رفتيم ثبت نام اما گفتن ثبت نام قطعي نيست و بهتره جاي ديگه اي هم ثبت نام كنيم اما چون بابا با مدير مدرسه آشنا بود و منم كه مدتي تدريس كرده بودم و .. يه جورايي جو گرفتمون و هيچ جايي ثبت نام نكرديم و بعد بهمون خبر دادن ثبت نام نشدي.. كلي غصه خوردم .. تا اينكه كلي واسطه و .. نتيجه اي نداد. راستش ميتونستم از راههايي اقدام به ثبت نامت كنم اما مونده بودم كار درستيه يا نه .. اخه به ...
20 خرداد 1397

جشن فارغ التحصيلي از مهد كودك

دختر نازم  ديگه زمان اون رسيده بود كه كم كم از مهد خدا حافظي كني و مرحله ي جديدي از زندگيت رو شروع كني.  وقتي دو ماه مونده بود سه سالگي رو به اتمام برسوني وارد مهد شدي. دوستاي زيادي پيدا كردي.  مربيهاي بسيار خوبي داشتي و روزهاي خوبي تو مهد پشت سر گذاشته بودي. هم خودت و هم ما كمال رضايت رو از مهد و پرسنلش داشتيم .  مدتها بود باهاتون تاتر و ... تمرين ميكردن براي جشن فارغ التحصليي و ازمون خواسته بودن بعد از عيد بچه اي غيبت نداشته باشه كه بتونه تو همه تمرينها حضور داشته باشه .  نهايتا جشن فارغ التحصيلي شما روز 5ام خرداد ماه سال 96 در سالن زيتون جهاد كشاورزي برگزار شد . شما رو ساعت 5 تحويل مهد داديم و به ات...
20 خرداد 1397

سخني با دوستاي عزيزي كه وبلاگم رو دنبال ميكنن

اول از همه از همه ي كسايي كه با علاقه وبلاگم رو ميخونن و نظرات محبت آميزشون رو ؛ خصوصي برام ارسال ميكنن تشكر ميكنم .خيلي لطف داريد كه به قول خودتون سالهاست دنبال كننده مطالب وبلاگ دخترم هستيد و اما عزيزاني كه سوالاتي دارن و در پاره اي از موارد  ازم راهنمايي ميخوان لطف كنن يه ايميل پائين نوشته شون برام بزارن كه بتونم جوابشون رو بدم .  در ضمن عذرخواهي ميكنم بابت تاخير طولاني در بروز رساني.. در ضمن چون دختر كوچولوي من ديگه برا خودش خانمي شده ترجيح ميدم اتفاقات روزمره و جزئي رو ننويسم و فقط به نوشتن مطالب مهمتر بسنده ميكنم 
20 خرداد 1397

مهرسا گلي و پيش دبستاني و روز كودك

با توجه به رضايت بسيار زيادي كه از مهد كودكت داشتيم و دوستاي خوبي كه اونجا پيدا كرده بودي و برنامه هاي مفرح مهد و كادر خوب و مجرب و يكسري مسائل ديگه از قبيل ساعت كاري و ميان وعده و ناهار گرم و .. تصميم گرفتيم پيش دبستاني رو هم در همون مهد ادامه بدي. متاسفانه دقيقا در بازه زماني شنبه 3 مهر تا 8 مهر برا من تو سازمان دوره ي آموزشي گذاشتن كه بسيار هم مهم بود و مجبور بودم برم . و يونيفرمت رو تحويل گرفته بودم و همه چي آماده بود و خيالم از بابتت راحت بود كه هم بابا حميد حسابي بهت ميرسه هم عمه جون . روز سوم مهر (اولين روز مدرسه ) بابا حميد شما رو برده بود و اين چند روزي كه نبودم هم كليييي بهت خوش گذشته بود و هر روز عمه جون ميومده دنبالت و يكروز ه...
22 تير 1396

اولين دندانپزشكي

مهرساي عزيزم بر خلاف وسواس عجيبي كه نسبت به تو دارم در هر زمينه دكتر و چكاپ و رسيدگي و ويتامين ها و .. همه چيييييي.. به علت ترس خودم از دندانپزشكي تو رو نبرده بودم و در اين زمينه كوتاهي كرده بودم البته ناكفته نمونه مسواك ميزدي و دهانشويه هم استفاده ميكردي.بالاخره عزمم رو جزم كردم و از دكتر دندانپزشك متخصص كودكان ( خانم دكتر بهاره ناظمي) برات وقت گرفتم . 21 اذر شما رو براي چكاپ بردم و گفت يكي دو تا دندون پوسيدگي سطحي داره و راديولوژي ازدندون نوشت كه تاريخ 24 آذر به اتفاق رفتيم راديولوژي جم و شما بسيار عالي همكاري كردي و 6 بهمن عكست رو به دكتر نشون دادم و روز 16 بهمن رو مشخص كرد برا كار روي دندونهات ساعت 5:30 وقت داشتيم  خانم دكت...
22 تير 1396

مادرانه

روزی به دخترم خواهم گفت: اگر خواستی ازدواج کنی با مردی ازدواج کن که به جای مهمانی های احمقانه ای که مردان یک طرف جمع میشوند و از سیاست و کار و فوتبال میگویند و زنان یک طرف دیگر جمع میشوند و از مانیکور و انواع رژیم غذایی و ساکشن و پروتز لب و جک ها و..... صحبت میکنند تو را به دوچرخه سواری،تئاتر،کنسرت رفتن،فیلم دیدن، شعر و کتاب خوندن،کافه رفتن و شبگردی های بی هوا سفرهای بی هوا با کوله پشتی و عکاسی و نقاشی و سربه سرهم گذاشتن و دیوانه بازی هایی از این دست زند و آنقدر به باتو بودن "ایمان" داشته باشد که به زمین و زمان و هرپشه ی نری که از دور و برت رد می شود گیر نده ، و به تو احساس "رفیق"ب...
6 بهمن 1395

سفر به بندر انزلي (سنگاچين ) شهريور 95

عزيزترينم  روز پنجشنبه 25 شهريور خواستيم آخرين استفاده رو از تعطيلات تابستون و روزاي گرم بكنيم و ظهر راه افتاديم به سمت سنگاچين بندر انزلي . عمه ناهيد مهربونت هم با ما اومد تا بچه ها شب به ما ملحق بشن . (عمو جان تو اين سفر همراه ما نبودن ) ظهر راه افتاديم و عصر رسيديم و به محض رسيدن رفتيم ساحل و شب حدود 12:30 دائي وحيد و فريد هم رسيدن .  روز جمعه 26 شهريور ناهار رو برديم ييلاق اولسبلنگاه در شهرستان ماسال . واقعا انگار تكه اي گمشده از بهشت بود. مه ها انقدر پائين بود كه تو ارتفاعات تا يك متري بيشتر رو نميشد ديد. نم نم بارون و هواي عالي. و چشم اندازي بي نظير.  روز شنبه كل روز بارندگي بود و طرف صبح رفتيم شنبه با...
5 بهمن 1395

تابستان سال 95 و تولد 5 سالگيت

آهسته فتح كرده اي با چشمهايت  هر چه داشته ام را ... حالا تمام جهان من مستعمره ي توست ! تاريخ 27 تير 95: صبح از طرف مهد بردنتون تولد همكلاسيت (نيلا جون ) و كلي بهت خوش گذشته بود. عصر هم به اتفاق همكاراي نازنينم شما و رها جون و آوا جون و آرشيدا جون رو برديم تاتر " اين مزرعه مال كيه " تاريخ 30 تير 95: يكي دو روزي بود غذا نميخوردي و همش ميگفتي دهنم درد ميكنه و كف دست و پات هم يكي دو تا جوش زده بود. از اونجايي كه رها جون قبلا اين مدل بيماري رو گرفته بود آشنايي جزئي داشتم و وقتي هم بردم پيش دكترت تائيد كرد كه ويروس دست و پا و دهن گرفتي. تاريخ 3 مرداد 95: عروسي تيناي عزيزم.كه خيلي بهت خوش گذشت خصو...
15 آذر 1395

فصل بهار سال 95

عزيزترينم  و اما آخرين اتفاق فروردين ماه اين بود كه مامان دوست مهدكودكيت بهار جون شما رو برا تولد بهار دعوت كرد خونه شون . با مامان و باباي بهار جون رو تو مهد آشنا شده بودم و دورادور ميشناختمشون . خلاصه اينكه با وجوديكه استرس داشتيم اما موافقتمون رو اعلام كرديم كه بري تولد و دو تا از دوستاي ديگه ت هم دعوت بودن. روز 30 فروردين (95/01/95)   بردمت و تحويل مامان بهار جون دادم و يه بار زنگ زدم و گفتن هنوز تولد تموم نشده و يكبار اومدم دنبالت و گفتن شام نخورديم و قرار شد خودشون تولد تموم شد تماس بگيرن . حدود 9 بود كه تماس گرفتن واومدن دنبالت . خيلي خيلي بهت خوش گذشته بود. اولين تولدي بود كه تنهاي تنها رفتي.  با توجه به اينكه...
9 تير 1395