برای دردانه ام

ویزیت 35 ماهگی و آزمایش خون و آمپول د3 و گروه خون

1393/4/27 18:56
نویسنده : مامان دردانه
2,262 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم

1تیر ماه از خانم دکتر مهربونت وقت گرفتم  برا چکاپ . قد و وزن و دور سر شما به ترتیب 93.5 ؛ 12.100 و 50 بود که بازم  خدا رو شکر  دکترت راضی بود . با مشورت دکتر صلاح دونستیم که یه آزمایش خون بدی تا هم میزان ویتامین ها و املاح بدنت مشخص بشه و هم گروه خونی .

گرچه خیلی خیلی برامون سخت بود که ببینیم از شما دارن خون میگیرن اما بالاخره باید انجام میشد و هی عقب مینداختیم و بالاخره 8 تیر ماه بردیمت آزمایشگاه و از قبل آماده کرده بودیم که میخوان چیکار کنن  و قول یه جایزه رو بهت داده بودیم . استرس و تپش قلب داشتم و خلاصه به محض رسیدن دیدم یکی از اقواممون ( فائزه جون) اونجا هستند و همین بهم دلگرمی داد . و به شما هم معرفی کردیم و گفت رو تخت بخوابی . اتاق کوچیکی بود که یه تخت داشت و در و دیوارش پر از برچسب های مختلف کارتونی بود . نهایتا فائزه جون اومد و  از بابا خواست دست و پات رو نگه داره که تکون ندی و من سعی کردم روت رو به سمت دیوار بچرخونم که چیزی نبینی . نهایتا خودم هم که اصلا و ابدا نگاه نمیکردم . وقتی تموم شد باورم نمیشد که به این راحتی ازت خون گرفته باشن . حتی یه صدای بسیار کوچیک هم ازت در نیومد. هزار ماشالله به طاقتت . آفرین دختر شجاع مامانی. بار بزرگی از رو دوشمون برداشته شد و انشالله که همیشه سلامت و شاد و موفق باشی.

بعد رفتیم وبرات رنگ انگشتی خریدیم ..

جواب آزمایش رو بردم دکتر و گفت ویتامین D بدنت خیلی کمه البته تا حدیش طبیعیه . و دو تا شربت داد یکی osteocare و اون یکی  vitamax و یه آمپول D3  داد . گقت 10 روز شربت ها رو بخوری و بعد آمپول رو بزنیم . و هم 10 تا قرص داد که بعد از آمپول باید هر دو هفته یکیش رو میخوردی و اگه نمیتونستی باید سوراخ میکردیم و آبش رو میدادیم بهت .( که خدا رو شکر راحت قورت دادی)

12 تیر بردیم تا آمپولت رو بزنیم و بازم ذهنت رو آماده کردیم و قول جایزه دادیم ..اولین بار بود که قرار بود به باسنت آمپول بزنن و وقتی گفتن که دمر بخوابونیمت کمی خوف برت داشت. آمپول رو زدن و گریه نکردی فقط اولش یه نق بسیاااار کوچولو زدی . خدا رو شکر که این هم تموم شد .و بعد دوباره یه پازل هلو کیتی برات به عنوان جایزه خریدیم . البته شب وقت خواب کمی جای آمپول درد میکرد و دو سه بار بیدار شدی .و با گریه گفتی که جاش درد میکنه ...

قربونت برم . کاش میشد که همه آمپولهای شما رو به من بزنن . اصلا طاقت دیدنش رو ندارم . انشالله که همه بچه های مریض شفا پیدا کنن و هیچ بچه ای رو تخت بیمارستان نباشه و هیچ والدینی مریضی بچه ش رو نبینه.

پسندها (1)

نظرات (0)