برای دردانه ام

روز تولد مهرسا

1390/5/9 8:44
نویسنده : مامان دردانه
1,788 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

آخرین روز کاری من پنجشنبه بود و قرار بود شما سه شنبه به دنیا بیای. شنبه رفتم آرایشگاه و موهامو رنگ کردم و شام رو با بابا بیرون خوردیم و حدودای ساعت ١٠ بود اومدیم خونه. حرکاتت خیلی بیشتر شده بود و کلی خندیدیم.روز یکشنبه صبح بیدار شدم و دیدم اذان میگن منم نماز صبح و نماز حاجت خوندم و بعد خوابیدم . راستش مدتها بود نماز های صبحم قضا میشد. بعد از راه انداختن بابایی شرایط جوری شد که خاله های مهربونت منو سریع به بیمارستان رسوندند .(پارگی کیسه آب) قبل از اومدنشون با بابایی تماس گرفتم و جریان رو گفتم و قرار شد خودش رو به بیمارستان برسونه . خاله شادی هم لطف کرد و با خانم دکتر که دوستش بود تماس گرفت و علی رغم اینکه شیفتش نبود تو بیمارستان منتظرمون شد که خودش عمل رو انجام بده. به بیمارستان که رسیدیم سریع و بدون فوت وقت منو برا عمل آماده کردند. خیلی استرس داشتم و ناشتا هم نبودم . این بود که بیحسی اثر نکرد و مجبور شدن بیهوشم کنند. (یعنی هم آمپول بیحسی هم بیهوشی)اینو هم بگم که خانم دکتر گفت اگه دوست دارین دوربین بدین بگم یکی تو اتاق عمل فیلمبرداری کنه. ما هم از خدا خواسته البته خواهش کردم از مراحل برش و ... فیلم نگیرن. دخترم فیلم قشنگی شده و همه خیلیی خوششون اومد.خلاصه  ایتکه نازنینم راس ساعت ١٠ روز ٩ مرداد ١٣٩٠ مصادف با ٢٩ شعبان سال ١٤٣٢ و ٣١جولای ٢٠١١به دنیا اومدی . زمان به دنیا اومدنت بجز خاله ها ؛ بابایی و عمه جون هم کنارمون بودند. مامانی ؛ با زود به دنیا اومدنت برنامه ی همه رو به هم زدی. قرار بود مینا جون و خاله هم از تهران بیان و همینطور شقایق جون با زن عمو . بچه ها با بابابزرگ (بابای مامانی) تماس گرفته بودند و مژده به دنیا اومدن شما رو داده بودند که اول باور نکرده بود . چون بیهوشم کرده بودن از عمل چیزی به خاطر ندارم اما بعدش با فشارهایی که به شکمم وارد کردند خیلی اذیت شدم . و حدود ١٢ ساعت باید با سرم میموندم و طاق باز میخوابیدم . اولین لحظه های بلند شدن از تخت هم خیلی سخت بود.تو اتاق ریکاوری به محض به هوش اومدن اول پرسیدم که شما به دنیا اومدی و سالمی ؟؟؟؟؟ که با جواب مثبت نرس خیالم راحت شد .مدام تنم میلرزید و هی میگفتم سردمه و بعد گفتن اثر داروس بیهوشیه . دندونام مدام بهم میخورد. وقتی بردنم اتاق جابه جا شدن روی تخت خیلی سخت بود به خودم گفتن از نرده های تخت بچسبم و خودم رو بکشم رو تخت اتاف که با هر زوری بود انجام دادم. قرار بود 12 ساعت سرم تزریقی بهم وصل باشه و طاق باز بخوابم . و بعد با مایعات شروع کنم و کم کم از تخت بیام پائین. که هر چی بود خدا رو شکر تموم شد. راستی بابایی هم اومد دیدنمون اونم با شیرینی و سبد گل و یه سرویس خوشگل برا من آورد. دست گلش درد نکنه. مهرسا جون باوجود اینکه بخش زنان بود و نمیذاشتن هیچ مردی وارد بشه بابایی اغلب اوقات تو اتاق بود .با ورودت به زندگیمون بیشتر از قبل باباییتو دوست دارم. شب رو تقریبا تا صبح نخوابیدم. و روز بعد حدود ساعت 12 مرخص شدیم و اومدیم خونه . مهمونای تهرانی هم همشون رسیدن. وای که نمیدونی همه چقدر دوست دارن و تحویلت میگیرن. این از بغلش پائین نزاشته اون یکی بر میداره. خدا به من رحم کنه.......خوشحالم که صحیح و سالم اومدیم خونمون.خیلییییییییییییییییییییی دوست دارم.(این نکته رو هم بگم که بعد از عمل متوجه شدیم بند ناف ازت جدا شده بود و امکان ذخیره سلولهای بنیادی رو از دست دادیم و خدا خیلی بهمون رحم کرد که مشکلی ایجاد نشد)

مهرسا در روز تولد در بیمارستان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)