از جشن سیسمونی تا آخرین روز کاری مامانی
نازگلم....
امروز آخرین روز کاریه منه . و اتفاقات این مدت رو برات مینویسم . چون همونطور که میدونی بخاطر تشریف فرمایی شما و آماده کردن اتاقت مجبور به فروش کامپیوتر شدیم و معلوم نیست کی بتونم دوباره وبلاگت رو بروز کنم .
کم و کسری های سیسمونی کاملا برطرف شد و برات آب زمزم پیدا کردیم تا انشالله اولین چیزی که بهت میدیم بخوری آب زمزم باشه . انشالله خوش قدم باشی و بریم مکه . ٣٠ تیر از دکتر وقت داشتم . الحمدالله همه چی خوب بود ولی وقتی بهش گفتم استرس دارم و کاش بیهوشم کنن متخصص بیهوشی رو معرفی کرد که بریم پیشش برا ویزیت . دکتر خیلی خوبی بود کلا هم شوخ طبع بود و هم به آدم آرامش میداد. چون ١٠ مرداد شیفت نبود ؛ به دنیا اومدن شما رو یکروز عقب انداختیم .
٢ روز مرخصی استحقاقی گرفتم تا به کارام برسم . اول از همه ساک بیمارستان شما و خودم رو جمع کردم و کار مهم بعدی اینکه رفتم بیمارستان . برای سه کار : اول میخواستم اتاق خصوصی بگیرم که موفق نشدم و قرار شد همون روز اگه مریضی نباشه که مجبور باشن تو خصوصی بخوابونن بهم اتاق بدن . دوم در مورد لباس بخش و اتاق عمل که اجازه دادن خودمون بخریم . سوم در مورد سلولهای بنیادی بند ناف جنابعالی که هماهنگی های لازم انجام شد.
آخرین ویزیت دکتر روز ٦ مرداد بود . که کلا در مدت بارداری ٨ کیلو وزن اضافه کردم . قرار شد ١١ مرداد ٦:٣٠ صبح بریم بیمارستان برا تشکیل پرونده.
همونطور که گفتم امروز روز آخر کاری من هست . مرخصی ٦ ماه رو نوشتم به همراه برگه دکتر تحویل دادم . میدونم که این اواخر خیلی خستت کردم هم تو کار خونه ؛هم خریدها و هم کار اداره . اما کم مونده به دنیا بیای حسابی با هم استراحت میکنیم .
گلم مواظب خودت باش. ازت میخوام برامون دعا کنی . منم دعا میکنم راحت و بدون مشکل و سر وقت به دنیا بیای و صحیح و سلامت باشی .
دیگه کم مونده که بغلم بگیرم و سر تا پات رو غرق در بوسه کنم . اما ٩ ماهه که با تو بودن عادت کردم همه جا با منی مطمئن هستم نبودت رو تو وجودم حس خواهم کرد اما خوشحالم که میای پیشمون .
خیلی خیلی خیلی دوست دارم عزیزم. شمارش معکوس شروع شد . فقط ٥ روز دیگه تا به دنیا اومدنت زمان مونده.