برای دردانه ام

اولین سونو گرافی(nt و nb )

عزيزدلم تاريخ ۱۱ بهمن به اتفاق بابا رفتيم براي سونو . البته اين سونو با سونويي كه خانم دكتر تو مطب خودش داره خيلي فرق ميكنه . عزيزم اين سونو براي تائيد سلامتيت بود و بابايي كم مونده بود بره تو مانيتور . آخه من قبلا هم ديده بودمت و صداي قلبت رو شنيده بودم اما بابايي اولين بارش بود و اشتياق خاصي داشت . خصوصا وقتي دستت رو به طرف دهنت بردي . فداي اون دست كوچولوت برم . خلاصه شكر خدا همه چي نرمال بود . انشالله هميشه سلامت و تندرست باشي .      نتیجه سونو گرافی: در بررسی اولتراسونیک به عمل آمده ؛ رحم حاوی یک جنین زنده با حرکات طبیعی ؛ ضربان قلب منظم و پرزانتاسیون متغیر است . سن حاملگی در مطابقت با BPD(22mm و CRL(63mm ح...
11 بهمن 1389

فهمیدن خانواده بابا

عسلم ۷ بهمن ماه بود و شما تقریبا سه ماهگیت رو تموم کرده بودی و عمو سعید به اتفاق خانواده از تهران اومده بودند که با وجود احوالات من دستمون رو شد و خلاصه همه فهمیدن. البته زن عمو ازم سوال کرد و منم جواب مثبت دادم و اون بود که به همه گفت . و فرداش و روزهای بعدش بود که کم کم عمه ها و زن عموها تماس گرفتن و تبریک گفتند هم به من هم به بابا جونت.           حالم کماکان تعریفی نداره . گرچه احساس میکنم کمی بهتر شدم ...
7 بهمن 1389

دومین و سومین ویزیت

پاره تنم تاریخ ۲۰ دی دوباره وقت داشتم که همه چی عالی بود. برای اولین بار به وضوح دیدمت . سرت و حتی شاخه های دست و پای کوچولوت رو . خیلی حس خاصی داشت . حسی که بیانش خیلی سخته . اما کاش بابایی هم میتونست همه این لحظه ها رو با من تجربه کنه . دکتر برام ازمایش کامل نوشته بود که بعد از گرفتن نتیجه در تاریخ ۲ بهمن بردم پیش دکتر و شکر خدا هیچی تو آزمایشها و املاح بدنم کم یا زیاد نیست و از این بایت خیالم خیلییییی راحت شد. ...
20 دی 1389

اولین بار ویزیت دکتر

دردانه ی من اولین باری که دکتر رفتم(البته دکتری که با وسواس بسیار زیاد انتخاب کردم) روز ۲۲ آذر بود که توسط سونو اولین بار تو رو دیدم . البته شکلی شبیه یه لکه سیاه داشتی اما دکتر گفت همه چی مرتبه . برای سلامتیت همیشه دست به آسمانها خواهم برد   ...
22 آذر 1389

حس خوشایند مادر شدن

روز ۱۷ آذر ۸۹ با بابایی رفتیم برای ازمایش . البته آزمایشی که تقریبا جوابشو از قبل میدونستیم . بعد از نیم ساعت جواب مثبت آزمایش رو بدستمون دادند باورش برامون سخت بود .با خوشحالی وصف نشدنی به خونه برگشتیم . ...
17 آذر 1389

مقدمه

این وبلاگ رو برای دردانه ام درست کردم و از روزی که حس مادر شدنم به یقین تبدیل شد خواهم نوشت تا.... . و در آینده هدیه ای خواهد بود از طرف من برای .... ...
7 آبان 1389