برای دردانه ام

تولد مامی و سیزده بدر

وروجکم برا تولدم خیلی ها تماس گرفتند یا برام پیامک فرستادند و این خیلییییی خوشحالم کرد . بابایی شما برا تولدم کتانی ادیداس و پازل هزار تکه داد و بابایی و مامانی خودم هم  ربع سکه  .البته قشنگترين هديه تولدم وجود عزيزت بود كه به خاطر اين هديه از خدا تشكر ميكنم.   روز سيزده بدر هم به خاطر وجود نازنين جنابعالي كه مبادا اتفاقي برات بيفته عصر حدود دو ساعت رفتيم باغ عمو جونت . البته همه از صبح و براي ناهار رفته بودند. ماماني اونجا همش همه ميگفتن سال بعد يه مهمون ناز هم داريم . راستي دخملم خودمونيما چقدر شكمو هستي (درست مثل خودم) آخه هرچي ميخورم بازم انگار داد ميزني مامان گرسنمه؛ مامان دارم ضعف ميكنم و من مجبورم دوباره بخو...
12 فروردين 1390

دلتنگی های مامانی

دختر گلم دوست ندارم نوشته هام تراژدی باشه . اما اینو بدون که تو زندگی همونطوری که لحظات خوب و قشنگ وجود داره   لحظات سخت هم هست و این جزء لاینفک زندگیه . غصه و شادی کنار هم.راستش از روز دوم عید مسائلی دست به دست هم دادند و باعث رنجش من شدند و کلا سر حال  نبودم . مامان دورت بگرده ؛  یعنی میشه تو بزرگ بشی و سنگ صبور من بشی ؟یعنی میشه بشینیم دوتایی با هم درد و دل کنیم . البته امیدوارم هیچ موقع تو زندگیت دردی برای گفتن نداشته باشی و همیشه خوش و سرحال باشی. بودن تو امید به زندگی رو تو من تقویت کرده. کاش بدونی که چقدر دوست دارم. در ضمن من قرصهای تهوعم رو قطع کردم . گرچه حالت تهوع برطرف نشده و روزای عید چند باری گل...
2 فروردين 1390

عید 90

شیطونک مامان تحویل سال ساعت ۲:۵۰ دقیقه شب بود و ما به اتفاق خاله اینا که از تهران اومده بودند خونه بابا اینا بودیم . و به زور بیدار موندیم تا لحظه تحویل سال. عزیزم لحظه خیلی قشنگیه که نمیدونم چطوری برات توضیح بدم . همیشه بغض خاصی تو لحظه تحویل سال دارم . دلم میخواد تنهای تنهای باشم و برای چند دقیقه فقط دعا کنم . همینطور که سلامتی تو عزیز رو از خدا خواستم ِ خواستم که پدر و مادر و بابایی رو هم در پناه خودش نگه داره . ازش خواستم مشکلاتمون رو حل کنه و سال کهنه با رفتن غصه های منم با خودش ببره. امسال اکثر اقوام مسافرت بودند . بنابراین نه جای زیادی رفتیم نه مهمون زیادی اومد. امسال که توی نازنین رو بهانه کردیم برا مسافرت نرفتن . انشالله سال بع...
1 فروردين 1390

یادداشتهای جا مانده

عزیز دلم  ببخشید که به علت کسالت این دوران و شرایط کاری نمیتونم وبلاگ رو به روز کنم اما قول میدم دقت بیشتری کنم . الان که این پست رو برات میزارم پنجشنبه ۱۹ اسفنده و تنها ۱۰ روز تا سال ۱۳۹۰ باقی مونده . سالی که سال تولد تو عزیز خواهد بود . امیدوارم قدمت برا هممون پر خیر و برکت باشه .سعی میکنم مختصرا حوادث مهم این مدت رو یادداشت کنم.   ...
25 اسفند 1389

تعيين جنسيت

پاره ي تنم بايد هفته قبل براي سونو گرافي ميرفتيم كه هم سلامتت رو  بگه و هم بگه بالاخره شما دخملي يا پسمل . اما بخاطر مريضي و شدت سرفه ها موكول شد به ۲۳ اسفند . جگر گوشه ي من ديگه طاقت صبر كردن نداشتم و به اتفاق بابايي رفتيم براي سونو .از صبح استرس باعث شده بود سردرد شديدي داشتم . گرچه ته دلم نتيجه رو ميدونستم اما كاملا درصد دختر يا پسر بودنت مساوي بود.البته اول سلامتت رو از خدا خواسته بودم. نوبتمون كه شد دكتر مراحل رو كاملا انجام داد و بعد از اينكه ميزان رشدت رو اندازه گيري كرد گفت دختر هستي . من كه از خوشحالي گريه م گرفته بود و بابا چندين بار از دكتر پرسيد كه جواب قطعي و صد در صده كه دكتر با خنده گفت ۲۰۰ درصد . و خلاصه با...
23 اسفند 1389

مريضي ماماني

نازنينم ۷ اسفند سرماخوردگي سختي گرفتم اما مرخصي بهم ندادند. شايد اگه ميدونستند تنها نيستم و تو هم با مني با مرخصيم موافقت ميكردن. اما بهر حال مجبور شدم يكشنبه شب يعني ۸ اسفند برم دكتر . ماماني گرچه اصلاااا دلم نميخواست دارو بخورم اما مجبور شدم . به خاطر خودم نه بلكه بخاطر وجود نازنين تو كه مبادا سرفه هاي زيادي كه ميكنم و چرك و تب و ضربان قلب و فشار بالا بهت آسيبي برسونه . خلاصه كنم كه اين بيماري ۲ هفته كامل طول كشيد و اخرش مجبور شدم برم دكتر متخصص ريه كه بهم اسپري داد و بعد از اون بود كه بهتر شدم . اما كلا در طي اين دو هفته بارها بالا آوردم (حتي آب رو )چون مدام سرفه ميكردم .خيلي بهم سخت گذشت و وزن كم كردم اما شكر خدا بهتر شدم و خانم ...
7 اسفند 1389