فهمیدن خانواده بابا
عسلم
۷ بهمن ماه بود و شما تقریبا سه ماهگیت رو تموم کرده بودی و عمو سعید به اتفاق خانواده از تهران اومده بودند که با وجود احوالات من دستمون رو شد و خلاصه همه فهمیدن. البته زن عمو ازم سوال کرد و منم جواب مثبت دادم و اون بود که به همه گفت . و فرداش و روزهای بعدش بود که کم کم عمه ها و زن عموها تماس گرفتن و تبریک گفتند هم به من هم به بابا جونت.
حالم کماکان تعریفی نداره . گرچه احساس میکنم کمی بهتر شدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی