برای دردانه ام

از جشن سیسمونی تا آخرین روز کاری مامانی

نازگلم.... امروز آخرین روز کاریه منه . و اتفاقات این مدت رو برات مینویسم . چون همونطور که میدونی بخاطر تشریف فرمایی شما و آماده کردن اتاقت مجبور به فروش کامپیوتر شدیم و معلوم نیست کی بتونم دوباره وبلاگت رو بروز کنم . کم و کسری های سیسمونی کاملا برطرف شد و برات آب زمزم پیدا کردیم تا انشالله اولین چیزی که بهت میدیم بخوری آب زمزم باشه . انشالله خوش قدم باشی و بریم مکه . ٣٠ تیر از دکتر وقت داشتم . الحمدالله همه چی خوب بود ولی وقتی بهش گفتم استرس دارم و کاش بیهوشم کنن متخصص بیهوشی رو معرفی کرد که بریم پیشش برا ویزیت . دکتر خیلی خوبی بود کلا هم شوخ طبع بود و هم به آدم آرامش میداد. چون ١٠ مرداد شیفت نبود ؛ به دنیا اومدن شما رو یکروز عقب انداختی...
30 تير 1390

جشن سیسمونی

بهترینم ... از وقتی دونستم رسمی به نام جشن سیسمونی یا baby shower وجود داره كل نت رو زير و رو كردم و يكسري رسم و رسوم و كارهايي كه بايد انجام داد رو سرچ كردم . خلاصه اول رفتيم و يه كيك خوشگل به شكل يه نوزاد برات سفارش داديم بعد براي كوچولوهاي خانواده از عوض جنابعالي هديه هاي كوچولو تهيه كرديم . و برنامه ريزي براي غذاها و تميز كاري خونه و اتاق شما . روز شنبه 25 تير ماه يعني يك روز قبل از ولادت حضرت قائم رو برا جشن انتخاب كرديم و هم من و هم بابائي مرخصي گرفتيم و خاله شكوه و سارا جون هم برا كمك اومدند و كيك پوشكي خيلييييييييي خوشگلي رو هم برات درست كرده بودند .در ضمن زن عمو و علي رضا و عطا و بابايي من هم طرف صبح اومدند برا ديدن ...
25 تير 1390

کارهای مونده و چیدن اتاق

فرشته ....   خوبی مامانی؟ خوش میگذره ؟ قربون شلوغ کاریهات برم که منو غرق در لذت میکنی . نمیدونی چه حسی بهم دست میده وقتی وول میخوری. انشالله وقتی خودت هم تجربه کردی بیشتر میفهمی که چی میگم . دخترگلم تو این مدت مدام درگیر کارهای مربوط به شما و تموم کردن خریدها بودیم . تقریبا هر روز بعد از اومدن بابایی از سر کار میرفتیم دنبال کارها و خریدهامون و شب حدود ١٠ خسته بر میگشتیم خونه . میدونی آخه نمیخوایم هیچ کم و کسری وجود داشته باشه. یکشنبه ١٩ تیر از دکتر قدرتی(متخصص ریه) وقت داشتم بعد از کلی معاینه و اسپیرومتری و ... گفت هیچ مشکلی از نظر ریه ندارم و راحت میتونم سزارین کنم(از لحاظ تزریق مایع بیهوشی).... خدا رو شکر  وسایلهاتو ...
19 تير 1390

آز مجدد و ویزیت

خانم خانما........ روز یکشنبه مرخصی ساعتی گرفتیم و بابایی زحمت کشید منو برد آزمایشگاه تا دوباره قند خونم چک بشه . اما این بار بر خلاف دفعه قبل ناشتا ازم خون گرفتن ولی گلوکز ندادن و گفتند برم خونه صبحانه بخورم و ٢ ساعت بعد برگردم . همین کار رو کردیم . و دوباره آز خون . جواب که آماده شد دیدیم الحمدالله همه چی مرتبه . حالا مونده دکتر چه نظری داشته باشه. سه شنبه ١٤ تیر وقت دکتر داشتم که باز با بابایی رفتیم و جواب آزمایش رو هم بردیم . که خیلی راضی بود . دیدی دخترم مامان شکموت به خاطر شما چقدر جلوی شکمش رو گرفت و تو این مدت شیرینی و شکلات و شربت و ... نخورد و مواد نشاسته ای رو کمتر کرد . بمیرم برا این فداکاریش......هههههه به دکتر تاریخ ...
12 تير 1390

روز پدر و سونوی هفته 32

شیطونکم سلام مامانی . حالت خوبه؟ انشالله که همیشه خوب و سرحال باشی. دخترم این روزها خیلی حرکاتت بیشتر شده و من رو غرق لذت میکنی. راستی بابایی هم یه مدته که کارش شده سرش رو رو شکم من بزار و گوشش رو بچسبونه و باهات ارتباط برقرار کنه . وقتی اینکارو میکنه شما هم عکس العمل نشون میدی. بلا نکنه از الان بابایی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از آخرین پستی که برات گذاشته بودم اتفاقات زیادی افتاد که زیاد خوش آیند نبود و نمیخوام توضیح بدم . اما الحمدالله یه جورایی حل شد. مامانی از خدا بخواه که دو تا خواسته ای رو که دارم بر اورده کنه . راستی روزپدر بود و من برا بابایی یه پیرهن خیلی خوشگل boss به رنگ آبي روشن خريدم و از عوض جنابعالي يه كراوات شيك به همراه يه نامه .با...
29 خرداد 1390

ویزیت 30 هفته و 6 روز

پرنسسم به حساب دکتر روز چهارشنبه مورخ ١٨ خرداد شما ٣٠ هفته و ٣ روز داشتی و با حساب سونوگرافی ٣٠ هفته و ٦ روز (٣ روز اختلاف)؛ حالا کدوم درسته نمیدونم .دوباره چون نوبت دكترمون دیر وقت بود و مطب نسبتا خلوت بابایی هم اومد (این دومین باره میاد تو) خلاصه دکتر وزنم رو گرفت که ٥ کیلو از اولین ویزیت بیشتر شده بود البته نا گفته نمونه که اولین بار پائیز بود و با لباسای پائیزی و چکمه و .... و دوما اینکه من یه مدت به خاطر بالا اوردنهای مکرر وزن کم کردم و دوباره بعد از ماه ٤ وزن گرفتم . بعد صدای قلب خوشگلت رو شنیدیم . بابایی دلش رو برا سونو صابون زده بود و دکتر گفت ایندفعه فقط قلب . شکر خدا قلبت مرتب و منظم کار میکنه. داروهام تجدید شدند. و قرار بعدیمو...
18 خرداد 1390

آزمايش و جواب آزمايش

عسلم روز 29 ارديبهشت برا آزمايشي كه خانم دكتر داده بود رفتم آزمايشگاه البته بابايي هم منو تنها نذاشت و باهام بود. اول كه ناشتا آز خون و ادرار دادم و بعد 50 گرم گلوكز(شكر) دادن بهم و گفتن كه با آب مخلوط كنم و بخورم و پياده روي نكنم و هيچ چيز ديگه نخورم و يكساعت بعد دوباره ازمايش بدم . دفعه دوم فقط آز خون دادم . تا اونجا كه ميدونم اين آزمايش ها بيشتر بخاطر اينه كه بدونن من ديابت بارداري يا مسموميت بارداري دارم يا نه . اون يه ليوان گلوكز حسابي حالم رو به هم ريخت و هر چيز شور و ترشي خوردم برطرف نشد. يكشنبه جواب ازمايش رو گرفتم و تو نت كلي سرچ كردم تا بتونم تفسير كنم . طبق جواب فقط يه كوچولو هموگلوبين و هماتوكريتم از حد نرمال كمتر بود كه...
29 ارديبهشت 1390

ویزیت هفته 28 ام

کوچولوی من  الان تو ماه هفتمي و به گفته خانم دکتر ٢٦ هفته و ٣ روز و به گفته سونو ٢٦ هفته و ٦ روزه هستی . الان حدودا  كمي كمتر از 900 گرم  وزنت هست و طول بدن خوشگلت  از سر تا پاشنه پا حدود 35.5 سانتي متر است. ٢١ اردیبهشت وقت دکتر داشتیم و چون اخر وقت بود و مطب خلوت و بابایی هم کلی نگران شما بودن به همراه من اومد داخل مطب تا هم دکتر رو ببینه و هم نگرانیهاش بابت ریزه میزه بودنت برطرف بشه . دکتر هم لطف کرد و سونو کرد و به بابایی نشون داد و تشریحت کردن که اين دستشه و این گوششه و ... و من بی نوا هم که مانیتور رو نمیدیدم و فقط حرفا رو میشنیدم . خیلی دلم میخواست بازم ببینمت. شکر خدا بازم همه چی مرتب بود و قرار شد من مای...
21 ارديبهشت 1390

پیشنهاد ها برای خرید سیسمونی

دختر نازم از اونجایی دوست دارم علاوه بر اینکه وبلاگت یادآوری خاطراتی برای خودمون هست برای خوانندگان هم مفید باشه تصمیم گرفتم چیزایی که در مورد بچه داری و خرید سیسمونی و ... یاد گرفتم رو هم اینجا بزارم . به مرور تکمیل خواهم کرد .اگه كسي سوالي داره كه فكر ميكنه ميتونم كمكش كنم برام نظر بزاره و من در اولين فرصت جوابشو ميدم. لباس : در مورد لباس بهتون بگم که عده ای به من میگفتن لباس سایز صفر نخر. من یکی خریدم که کم اومد و چند تا دیگه هم بعد از تولدش خریدیم و تا تقریبا دو ماهگی یعنی وزن تقریبی 4.5 پوشید . البته سایز لباسها در مارکهای متفاوت فرق میکنن . بهترین لباس هم بادی آستین کوتاه یا رکابی هست و از روش یه سرهم جوراب دار و کلاه . من ...
15 ارديبهشت 1390

22 هفته و 3 روز

عزیزم دیروز وقت دکتر داشتم و الحمدالله همه چی خوب بود . ریتم ضربان قلبت و تعدادش. وزنم هنوز نیم کیلو مونده به میزان قبل از بارداری برسه . و با احتساب دکتر شما ۲۲ هفته و ۳ روز داری. الان حدودا" ۳۰ سانتی متر و نیم کیلو هستی. قربونت برم الهی شکر خدا حالم بهتر شده اما تهوع صبحگاهی مثل ماههای اول به سراغم اومده و باید قبل از بلند شدن از جام چیزی بخورم و بعد بلند بشم . درضمن مدتیه هر روز بین ۵ تا ۵:۳۰ از خواب بیدار میشم . بدون هیچ علتی و تا صبح تو جام وول میخورم نمیدونم چه حکمتی داره . شاید خدا میخواد منو برا ورود جنابعالی و شب زنده داری ها آماده کنه.   ...
5 ارديبهشت 1390