برای دردانه ام

چكاپ 33 ماهگي وچشم پزشك

شيريني زندگي تمام اين چند سال و اندي عمرم به كنار... من فقط؛ به اندازه همان ثانيه هايي كه ؛ در هواي تو  و در كنار تو نفس كشيدم؛  زندگي كرده ام!! امروز 9 ارديبهشته و شما 33 ماهگي رو تموم كردي...................... 33 ماه هست كه شدي همنفسمون و 33 ماهه كه قشنگترين لحظه ها رو باهات تجربه كرديم و خدا رو ميليونها بار شاكرم ... خب بايد بگم كه شكر خدا در امر از پوشك گرفتن شما موفق شديم و فرشته مهربون كماكان انجام وظيفه ميكنه و به ازاي هر دستشويي رفتن برچسبي برات مياره ... بازم خدا رو شكر كه پي پي هم كه مشكل ساز بود و انقدر نميرفتي دستشويي كه شكمت سفت ميشد و ميفهميديم كه خيلي در عذابي و نهايتا تو پوش...
15 ارديبهشت 1393

مهرسا به روايت تصوير

و اينجا چند تا عكس از شيطنت هاو كارات ميزارم  اول تو كشو و از اونجا نرده نوردي و رفتن داخل تخت مبلش رو بر عكس زير پاش ميزاره و ميره رو پايه هاي مبل تا دستش به هر جا ميخواد برسه   ...
10 ارديبهشت 1393

بدقلقي هاي مهرسا و ترس و روزهاي سخت ما

عزيز تر از جونم بعد از برگشتن از سفر شبها خوب نميخوابيدي و همش گريه و استرس ..مدام تكرار ميكردي نميخوام نميخوام و وقتي ازت ميپرسيدم چي نميخواي جواب نميدادي...همش بهانه گيري موقع شب مثلا آب ميخواستي و ميخواستيم بريم برات آب بياريم گريه كه نميخوام .... شير ميخوام ؛ شير كه برات مياورديم جيغ ميكشيدي كه اينو نميخوام يا تو اين ليوان نيمخوام و ديديدم كه تب ميكني البته فقط شبا  خلاصه شباي خيلي سختي پشت سر گذاشتيم ... عصر ها هم گريه ميكردي و خيلي به من وابسته شده بودي. از جلو چشمت كه دور ميشدم گريه ميكردي و بغل هيچ كس نميرفتي . مدام ازم ميخواستي بغلت كنم ..... حتي بغل كسايي كه بسيار دوستشون داشتي هم نميرفتي ... زياد گريه ميكردي و جيغ ميكشيدي ...
21 فروردين 1393

نوروز سال 1393 سفر به اهواز و ...

نازنينم     تو مرا ياد كني يا نكني باورت گر بشود ؛ گر نشود حرفي نيست ....اما...... نفسم ميگيرد ... د ر هوايي كه نفسهاي تو نيست !!!! فرشته كوچوي من ؛ سال نو رو بهت تبريك ميگم و  اميدوارم سال خيلي خوبي پيش رو داشته باشي ..همراه با سلامتي و شادي و موفقيت  به پيشنهاد عمو جون و خانواده ش از يكي دو ماه مونده به سال جديد برنامه سفر ترتيب داديم و چند جا مد نظرمون بود و نهايتا با توجه به سنجيدن همه شرايط استان خوزستان به عنوان مقصد انتخاب شد . چند جلسه برنامه ريزي باهاشون داشتيم كه كي راه بيفتيم و چي ببريم و ...و شما هم هي ميگفتي ميخوايم بريم اهواز. به همه خبرش رو دادي نهايتا روز 2...
1 فروردين 1393

آخرين پست سال 92 و شرح حال مهرسا و چهارشنبه سوري

نو چشمم چيزي به پايان سال  نمونده .. سالي كه خوشي و ناخوشي رو در كنار هم تجربه كرديم . اميدوارم سال آينده براي همه سال خوبي باشه از جمله دختر عزيزم.........  از اتفاقات اين مدت بايد بگم كه خدا رو شكر در گرفتن از پوشك تا حدي موفق شديم .چون ج.ي.ش رو ميگي و پي پي رو ميگي اما ميري دستشويي و ميگي ندارم و دوباره بعد از مدت كوتاهي ميكشوني دستشويي و ...اين مراحل ادامه داره تا نهايتا وقت بيرون رفتن پوشك ميبنديم و سريع كاردستي درست ميكني و دوباره همه لباسها رو در مياريم و تعويض و ...  هر بار هم دستشويي ميري حتما من بايد كنارت باشم و وايستم تا كار شما تموم بشه . و بعد از اتمام هم ميگي به فرشته مهربون بگو كه برچسبم رو بياره و ما ...
20 اسفند 1392

ولنتاين ؛ و روزاي سخت

نور چشمم امسال برا هديه ولنتاينت به قولي كه بهت داده بوديم عمل كرديم و يه ست وسايل پزشكي برات خريديم.  دوباره برا از پوشك گرفتن مصمم شدم و اين دفعه به پيشنهاد يكي از دوستاي عزيزم يه عالمه برچسب برات خريدم و گفتم هر بار كه بري دستشويي  فرشته ي مهربون برات يه برچسب مياره ......خلاصه شروع كرديم و اغلب تو خونه باز ميزارم و شورت اموزشي ميپوشونم اما كماكان نميتوني بگي و با وجوديكه مرتب ميبرمت دستشويي هر از گاهي اختيار از دست ميدي  و شورت آموزشي رو خيس ميكني...... اين مدت خيلي سخت گذشت ....  اولا كه  مامان بزرگ مادري من رو بيمارستان بستري كردند بخاطر افزايش قندش و خلاصه يك هفته اي كه بيمارستان بودند گاهي از روز...
25 بهمن 1392

بيماري شیگلوز (Shigellosis)

نور چشمم شنبه شب (19بهمن )  دوباره ديدم كه تب شديد داري در حالي كه بازي ميكردي . شربت استامينوفن دادم و موقع خواب ديدم كه تبت پائين نيومده و شياف استامينوفن گذاشتم و نصف شب كه برا چك كردن تبت بيدار شدم بازم ديدم كه تب  40 درجه داري و مجبور شدم كه از شياف ديكلوفناك استفاده كنم . كل شب مدام بيدار ميشديم تا مبادا تبت بالا بره . صبح به نسبت خوب بودي و گويا دوباره نزديكاي ظهر تبت بالا رفته بود . كلا كم اشتها بودي و از روز قبل بيرون روي داشتي (كمي آبكي و تعداد تقريبي 6 بار در 24 ساعت). در ضمن بخاطر تب بالا لرز هم داشتي و مدام ميگفتي مامان سردمه.    از اداره كه رسيدم بلافاصله بردمت مطب دكترت اما متاسفانه نبود و بخاطر ...
19 بهمن 1392

تولد 2.5 سالگی(30 ماهگی)

دوست داشتنی ترین خواب مي بينم دنيا مال من است بيدار ميشوم و تو  ؛ تعبير اين خوابي امروز چهارشنبه ٩ بهمن ماه ١٣٩٢ و شما به سلامتی ٣٠ ماه از زندگیت رو به اتمام رسوندی. عاشقانه دوست دارم و خدا را ميليونها بار به خاطر وجود نازنينت شاكرم . با بابا جون تصمیم گرفتیم یه کیک کوچولو بخریم و این روز رو جشن بگیریم .........   مهرساي عزيزم   ماهگيت مبارك و این هم چند تا عکس : در حال ناخونک زدن به کیک کیک مالیده به صورتش و داره میاد که برقصه و اینم طرفی از کیک که به سمت مهرسا بوده و در خلال عکس گرفتن از وروجک به این حال تبدیل شده(با انگشت مدام به ک...
9 بهمن 1392

29 ماهگي؛ شب يلدا و تولد بابا حميد ؛ سرماخوردگي و چكاپ

عمرم.... بايد بگم كه اين مدت اتفاقات زيادي نيفتاده و روزهامون بخاطر سردي هوا و ساعت كار بابا در خونه سپري ميشه .... اما مهمترين وقايع اين مدت : عكساي تولد دو سالگيت رو از آتليه گرفتيم . همه لحظه های پایانی پاییزیت پر از خش خش آرزوهای قشنگ همينطور جشن تولد بابا رو در شب يلدا برگزار كرديم كه شما همش ذوق ميكردي و ميگفتي كيك بخوريم  و شمع فوت كنيم  و تولدت مبارك ميخوندي و ...برات توضيح دادم شب يلدا چيا ميخورن  و چه كارايي ميكنن . اما متاسفانه يادم رفت به نيت شما برات فال بگيرم و انشالله سال آينده.  همينطور يه درخت كريسمس درست كرديم و برات كمي در موردش توضيح داديم و با عباراتي از قبل باببانوئل؛ درخت كريسم...
1 بهمن 1392

محرم 92 و وقایع 27 و 28 ماهگیت

نفسم جونم واست بگه که محرم 92 که طبق معمول هر سال سه شب روضه خونه مامان بزرگ من برگزار میشه شما رو شب دوم بردم . و یه شب رو به اتفاق بابایی رفته بودید خونه عمه جون و یه شب دیگه هم هلیم منزل خونه دایی بابا که در نبود من حسابی با بچه ها بازی کرده بودی. و کلا در سه روز تعطیلی حسابی خونه موندیم و استراحت کردیم و یه روز صبح هم بابا برد تعزیه خوانی تماشا کردیم .  تو روضه بعد از رفتن میهمانها و روضه خوانها میکروفن رو برداشته بودی و خونه مادر بزرگه میخوندی.... بعد هم به ترتیب هلیم منزل عمه ی بزرگ و بعد هم حلوا پزون خونه عموی بنده . از وقایع این مدت باید بگم که پای بابایی تو ورزش آسیب دید و اولش فکر کردیم یه کشیدگی عضلات شدید هست اما بعد...
24 دی 1392