برای دردانه ام

مهد كودك ماه سوم وروز دختر و حرفا و كاراي وروجك

نفسم مهد كودك رو دوست داري و خيلي سر حال و با نشاط از مهد خارج ميشي . اسم دوستات رو به همراه نام خانوادگيشون بلدي .و هر كدوم رو ببيني به من معرفي ميكني. وقتي ميام دنبالت كل حوادث مهد رو بهم ميگي . خيلي بيشتر از قبل به من وابسته شدي و همه چي رو ميگي مامان انجام بده مثلا پوشوندن كفشات يا بستن موهات . بجز مواقعي كه مهد هستي سخت ازم جدا ميشي... 1 شهريور رفتيم ديدن سارينا كوچولو دختر خاله بهناز ... كه دقيقا 39 روزه بود... خيلي برات جالب بود ... روز 6 شهريور هم مرخصي گرفتم و رفتم هديه روز دختر برات خريدم و قبلش توضيح داده بودم كه فردا روز دختر هاي مهربونه و به هر كي ميرسيدي ميگفتي ... هديه اي كه برات خريدم كتاب الكترونيكي عمو فردوسه...
13 شهريور 1393

جشن تولد سه سالگي

مهربونم امسال برنامه تولدت خيلي بهم ريخته شد. اولش كه واقعا مونده بوديم كه مراسم بگيريم يا نه و اينكه چطوري مراسم بگيريم . نهايتا قرار شد امسال هم قيد تولد مهد كودك و تولد مفصل رو بزنيم و دوباره خانوادگي برگزار كنيم . قرار بود همه خانواده بابايي بيان ... منم چند روزي رو صرف درست كردن تزئينات تولدت كردم كه با توجه به نظر خودت تم كيتي رو برات انتخاب كرده بوديم . جعبه هاي پاپ كورن ؛ ليبل ني ؛ كيف كوچولو ؛ گيفت ؛ و ريسه و ... نهايتا يكي دو روز مونده به تولد يكي يكي خبر دادن كه به دلايلي نميتونن بيان و نهايت دو سه نفر قرار شد بيان و بعد از شام ... و اما خاله ها و دختر خاله هاي  مهربون من با وجوديكه دير دعوتشون كردم لطف كردن و عصر اومدن...
13 شهريور 1393

مهد کودک( ماه دوم )

نفسم تو که باشی معجزه ای در من رخ میدهد به نام : آرامش احساس میکنم خیلی زود با مهد خو گرفتی. دوستای خوبی پیدا کردی . گاهی اوقات ازشون گله میکنی که فلانی با من دوست نیست و منو هل میده یا ویشگون میگیره و .... حرفای با مزه ای میزنی مثلا اینکه میگی من به فلانی گفتم بیخود ؛ گرچه معنیش رو نمیدونی . یا  وقتی میام دنبالت به یکی از بچه ها میگی دوستم فردا صبح زود میبینمت . شده روزایی که بگی دوست نداری بری مهد اما زود راضی میشی... اسم اکثر بچه ها و مربیها رو میدونی. هر هفته هم موضوع تازه یاد میگیری و شعر جدید . دیگه نمینویسم چون دفتری داری که انتهای هر هفته سمیرا جون یه برگه فتوکپی شده میچسبونه که شعر ، موضوع کار اون هفته و ...
27 تير 1393

ویزیت 35 ماهگی و آزمایش خون و آمپول د3 و گروه خون

عشقم 1تیر ماه از خانم دکتر مهربونت وقت گرفتم  برا چکاپ . قد و وزن و دور سر شما به ترتیب 93.5 ؛ 12.100 و 50 بود که بازم  خدا رو شکر  دکترت راضی بود . با مشورت دکتر صلاح دونستیم که یه آزمایش خون بدی تا هم میزان ویتامین ها و املاح بدنت مشخص بشه و هم گروه خونی . گرچه خیلی خیلی برامون سخت بود که ببینیم از شما دارن خون میگیرن اما بالاخره باید انجام میشد و هی عقب مینداختیم و بالاخره 8 تیر ماه بردیمت آزمایشگاه و از قبل آماده کرده بودیم که میخوان چیکار کنن  و قول یه جایزه رو بهت داده بودیم . استرس و تپش قلب داشتم و خلاصه به محض رسیدن دیدم یکی از اقواممون ( فائزه جون) اونجا هستند و همین بهم دلگرمی داد . و به شما هم معرفی...
27 تير 1393

اتفاقات مهد كودك (ماه اول)

  گل دخترم .... بايد بگم كه خدا رو شكر مربي و پرسنل مهد خيلي مهربون هستند و بهت لطف دارن . اسم دوستايي كه تا حالا گفتي: آلوين (آروين )؛ فيربد(هيربد)؛ عرشيا ؛ ايليا ؛ شيده ؛ ماهور  ؛شايلين   يه روز ديدم شروع كردي و داري يه شعر ميخوني كه البته من اين شعر رو رو برد مهد ديده بودم كه بعنوان طرح درس هفته اول خرداد براتون زده بودن .اولين شعري كه ياد گرفتي اين بود :  زرد به رنگ زنبور  آبي به رنگ دريا  درياي زيباي من  نارنجي رنگ نارنج  بنفش چون بنفشه  سرخ به رنگ لاله   گلهاي باغ خاله  و رنگين كمان 7 رنگه و رنگاش رو ميشماري و رنگهاي اصلي ...
19 خرداد 1393

34 ماهگي

عااااااااااااااااااااااااااااااشق اين آهنگي هستم كه فرامرز اصلاني خونده .... و هر كلمه ش و هر جمله ش و هر تعبيرش حس و حال من رو نسبت به تو بيان ميكنه ....تقديم به عشق كوچولوي خودم .... همه کسم تو، هر هوسم تو، هم نفسم تو بال و پرم تو، همسفرم تو، پيش و پسم تو گرمی خانه، شور ترانه، متن غزل تو شعر و سرودم، بود و نبودم، قند و عسل تو نغمه ی سازم، محرم رازم از روز ازل تو بی تو خموشم، با که بجوشم، جفت تنم تو خسته و عریان، پیش غریبان، پیرهنم تو گرمی خانه، شور ترانه، متن غزل تو شعر و سرودم، بود و نبودم، قند و عسل تو نغمه ی سازم، محرم رازم، از روز ازل تو  و اما بايد بگم كه از روزي كه مهد رفتي پوشك رو به كل حذف ...
8 خرداد 1393

هفته ي اول مهد كودك

نفسم الان كه در حال نوشتن اين پست هستم يك هفته از مهد رفتن شما ميگذره.روز اول رو كاملا برات در پست قبلي شرح دادم حالا بريم سراغ روزاي ديگه ي هفته ي اول روز دوم : شنبه بود و بنده مرخصي گرفته بودم كه هم شما رو ديرتر ببرم و زودتر بيام دنبالت و هم به كاراي خودم برسم. به خاطر وقت دندانپزشك من مجبور شدم شما رو با ناز و نوازش زودتر از خواب بيدار كنم و لباساتو پوشوندم و حدوداي ساعت 8:45 بردم مهد كودك دوباره بسيار راحت از من جدا شدي و دستت رو دادي دست شهناز جون و رفتي  داخل مهد . بعد از اتمام كارام ساعت 11:30 اومدم دنبالت و گفتند كه مهرسا داره بازي ميكنه و نمياد و لطفا يكساعت ديگه بيايد . و اين شد كه 12:30 اومدم دنبالت كه چون ناهار ميخوردي...
8 خرداد 1393

اولين روز مهد كودك

عشقم ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ آرﺯﻭﯾﻢ برايت ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﯽ! امروز 1خرداد 1393 است و روز بزرگي برامون به حساب مياد چون اولين روزي هست كه ميخواي بري مهد و به عبارت ديگه وارد اجتماع بشي و دور ازخانواده. مهدكودكت رو با وسواس شديد انتخاب كرديم و مدام نظرات مختلف از افراد مختلف ميشنيديم و در بين چند مهد كودكي كه اسم در كرده اوني رو كه بهمون نزديك بود انتخاب كرديم و تقريبا دو سال قبل شما رو ثبت نام كرديم و با هزار اصرار و تمنا و خواهش  قرار شد كه از 1 خرداد شروع كني.  استرس عجيبي دارم ... قلبم تند تند ميزنه ... كمي هم بغض دارم ...آخه خيلي دوست داشتم اولين روز مهد كودك پيشت باشم . اما از ا...
8 خرداد 1393

سفر به بندرانزلي

موش موشكم براي تعطيلي ولادت حضرت علي (ع) تصميم گرفتيم كه بريم سفر و بندرانزلي رو بعنوان مقصد انتخاب كرديم و من از مدتها قبل از طرف ادارمون جا رزور كرده بودم ... روز دوشنبه 22 ارديبهشت  حدوداي ساعت 4 راه افتاديم به سمت بندر انزلي و حدوداي 8 شب رسيديم (البته تو راه يكي دو بار نگه داشتيم ) و بعد رفتيم مهمانسراي اداره كه از نظر موقعيت خيلي خوب بود و همه جا در دسترس...همون شب پياده  رفتيم پارك ساحلي و كنار دريا بوديم و شما حسابي شن بازي كردي...سه شنبه 23 ام كه مصادف با روز پدر بود( ناگفته نمونه كه هديه روز پدر بابا حميد و بابابزرگ رو زنجان تقديم كرده بوديم) بعد از خوردن صبحانه راه افتاديم به سمت آبشار ويسادار كه در پره سر از توابع شه...
30 ارديبهشت 1393