دلتنگی های مامانی
دختر گلم
دوست ندارم نوشته هام تراژدی باشه . اما اینو بدون که تو زندگی همونطوری که لحظات خوب و قشنگ وجود داره لحظات سخت هم هست و این جزء لاینفک زندگیه . غصه و شادی کنار هم.راستش از روز دوم عید مسائلی دست به دست هم دادند و باعث رنجش من شدند و کلا سر حال نبودم .
مامان دورت بگرده ؛ یعنی میشه تو بزرگ بشی و سنگ صبور من بشی ؟یعنی میشه بشینیم دوتایی با هم درد و دل کنیم . البته امیدوارم هیچ موقع تو زندگیت دردی برای گفتن نداشته باشی و همیشه خوش و سرحال باشی. بودن تو امید به زندگی رو تو من تقویت کرده. کاش بدونی که چقدر دوست دارم.
در ضمن من قرصهای تهوعم رو قطع کردم . گرچه حالت تهوع برطرف نشده و روزای عید چند باری گلاب به روتون شدم .
راستی چند روزیه که تو دلم انگار حباب میترکه . البته به ندرت و گاهگاهی . نمیدونم شما میخوای خودت رو بهم نشون بدی و این از اولین علامتهاشه ؟ زود باش دخترم . من آماده هر جور ضربه و لگد و مشت و ... از طرفت هستم . لطفا" !!!!!!!!!!!!!!!