مریضی دختر نازم
کوچولوی دوست داشتنی
کاش میدانستی ، جهانم بی تو الف ندارد
به خاطر شرایط پیش اومده چند روزی نتونستم بهت برسم هم از نظر مهر و محبت و هم از نظر غذایی و ... مدام بغل این و اون بودی. از بس دختر خوب و مهربون و خانمی هستی و بغل کسی گریه نمیکنی همه بغلت میکردن از بچه گرفته تا میانسال و ... تا اینکه یه روز ٣ بار شیر و غذا بالا آوردی و بعدش اسهال و تب . خیلی نگران شدیم و ساعت ١.٥ نیمه شب با بابا و خاله شادی و مینا جون بردیمت اورژانس (دکتر خانوادگی خاله اینا بود خوشبختانه ) و بعد از معاینه گفت که ویروسی هستش و آمپول متوکلروپرامید داد که همونجا تزریق کردیم. خانمی که تزریق رو انجام داد بسیار ماهر بود و من که بیرون ایستاده بودم اصلا نفهمیدم یعنی حتی یه گریه کوچولو هم نکردی . بجز آمپول بهت شربت دیفن هیدرامین داد و استامینوفن بعنوان تب بر و گفت اگه تبش پائین نیومد شربت ایبو پروفن استفاده کنید و یه انتی بیوتیک به نام آزیروسین (اگه اشتباه نکنم). با همون یه دونه آمپول دیگه بالا نیاوردی اما تبت با استامینوفن ٣٨ بود و با پاشویه هم پائین نمیومد خیلی هم بیحال بودی و ما مجبور شدیم که ایبوپروفن رو هم بدیم که با سه نوبت ایبوپروفن تبت پائین اومد اما اسهال همچنان ادامه داشت کم کم سرحال تر میشدی دکتر گفته بود که اگه خوب شد و بیرون روی ادامه داشت ممکنه مربوط به آنتی بیوتیک باشه . نهایتا سه چهار روزه اون هم درست شد اما انتی بیوتیکت رو تا آخر دادیم . تو مریضی هم مثل همیشه خانم بودی . اصلا اذیت نکردی اما وقتی معصومیتت رو میدیدم جیگرم آتیش میگرفت و بارها خودم رو سرزنش میکردم که چرا بهت نرسیدم (البته مطمئن هستم تو اون شرایط بهم حق میدی که کمی ازت غافل شدم) . مریضیت غصه های همه رو از یادشون برده بود و فقط و فقط به تو فکر میکردن . همه تماس میگرفتن و حالت رو میپرسیدن . وقتی پاشویه میکردیم همه دورت جمع میشدن ؛هر کی به نوعی سعی میکرد بخندوندت اما دریغ از یه لبخند . همه تلاش داشتن که کاری کنن که تو زودتر خوب شی. نهایت اینکه این بیماری بیش از ٤ روز طول نکشید من هم که مرخصی گرفته بودم تمام سعیم رو کردم که از هر جهت بهت برسم و این مدت رو جبران کنم . الهی که هیچ وقت مریض نشی .