برای دردانه ام

مریضی دختر نازم

1391/1/31 10:09
نویسنده : مامان دردانه
2,075 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی دوست داشتنی

کاش میدانستی ، جهانم بی تو الف ندارد

به خاطر شرایط پیش اومده چند روزی نتونستم بهت برسم هم از نظر مهر و محبت و هم از نظر غذایی و ... مدام بغل این و اون بودی. از بس دختر خوب و مهربون و خانمی هستی و بغل کسی گریه نمیکنی همه بغلت میکردن از بچه گرفته تا میانسال و ... تا اینکه یه روز ٣ بار شیر و غذا بالا آوردی و بعدش اسهال و تب . خیلی نگران شدیم و ساعت ١.٥ نیمه شب با بابا و خاله شادی و مینا جون بردیمت اورژانس (دکتر خانوادگی خاله اینا بود خوشبختانه ) و بعد از معاینه گفت که ویروسی هستش و آمپول متوکلروپرامید داد که همونجا تزریق کردیم. خانمی که تزریق رو انجام داد بسیار ماهر بود و من که بیرون ایستاده بودم اصلا نفهمیدم یعنی حتی یه گریه کوچولو هم نکردی . بجز آمپول بهت شربت دیفن هیدرامین داد و استامینوفن بعنوان تب بر و گفت اگه تبش پائین نیومد شربت ایبو پروفن استفاده کنید و یه انتی بیوتیک به نام آزیروسین (اگه اشتباه نکنم). با همون یه دونه آمپول دیگه بالا نیاوردی اما تبت با استامینوفن ٣٨ بود و با پاشویه هم پائین نمیومد خیلی هم بیحال بودی و ما مجبور شدیم که ایبوپروفن رو هم بدیم که با سه نوبت ایبوپروفن تبت پائین اومد اما اسهال همچنان ادامه داشت کم کم سرحال تر میشدی دکتر گفته بود که اگه خوب شد و بیرون روی ادامه داشت ممکنه مربوط به آنتی بیوتیک باشه . نهایتا سه چهار روزه اون هم درست شد اما انتی بیوتیکت رو تا آخر دادیم . تو مریضی هم مثل همیشه خانم بودی . اصلا اذیت نکردی اما وقتی معصومیتت رو میدیدم جیگرم آتیش میگرفت و بارها خودم رو سرزنش میکردم که چرا بهت نرسیدم (البته مطمئن هستم تو اون شرایط بهم حق میدی که کمی ازت غافل شدم) . مریضیت غصه های همه رو از یادشون برده بود و فقط و فقط به تو فکر میکردن . همه تماس میگرفتن و حالت رو میپرسیدن . وقتی پاشویه میکردیم همه دورت جمع میشدن ؛‌هر کی به نوعی سعی میکرد بخندوندت اما دریغ از یه لبخند . همه تلاش داشتن که کاری کنن که تو زودتر خوب شی. نهایت اینکه این بیماری بیش از ٤ روز طول نکشید من هم که مرخصی گرفته بودم تمام سعیم رو کردم که از هر جهت بهت برسم و این مدت رو جبران کنم . الهی که هیچ وقت مریض نشی .  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

saba
22 فروردین 91 11:34
خدارو شکر که خوب شدی خاله....

مامانش بیشتر مواظب این فرشته هدیه اسمونی باش


مرسي خاله صبا . چشم قول ميدم بيشتر مواظبش باشم.
فاطمه
28 فروردین 91 14:24

پاسخ به فاطمه جون :
مرسي فاطمه جان . ممنون از همدرديت
mami neda
29 فروردین 91 20:18
خوشحالم که خوب شدی جیگررررررررررررر بــــــــــــــــــــــــــــــــــوس عزیزم


مرسي خاله ندا . انشالله نيما و نيكان هم هميشه خوب و شاد باشن.
الهام مامان یاسمین
9 اردیبهشت 91 9:48
ممنون عزیزم که بهمون سرزدین. از راهنماییاتون هم ممنون خانمی .
این یاسی ما شیر درست و حسابی نمی خوره یعنی این که فقط توی خواب شیشه رو میگیره و وقتی هم که بیداره با کلی دردسر با قاشق بهش شیر باید بدم یا سرنگ که خیلی سخته برا همین مجبور شدیم از 4 ماهگی بهش سرلاک بدیم


مامان ياسي كمي كه بگذره ميتوني غذاهاي مختلف بهش بدي. انشالله كه همه غذاها رو دوست داشته باشه و با اشتها بخوره .
خاله آذین
13 اردیبهشت 91 11:21
خاله قربونت برهههههههههههههههه که اینقدر ناز شدی....... چه خانوم شدی ... چه موهات بلند شده خاله که میتونی ببندی ... این آرشیدا خانوم که هنوز موهاش کوتاهه و نمیشه ببندیم فقط هد بند میشه براش گذاشت ... واسه همین همه فکر می کنن پسره ... منم حرسم میگیره که همه میپرسن پسره؟؟ ...

مرسي خاله جون . عجله نكن موهاي آرشيدا جون هم بلند ميشه . آخه از من كوشولوتره ديگه.......