سفر به تهرن و فريدونكنار
دلبندم
ببخشيد كه كم فرصت ميكنم كه وبلاگت رو بروز كنم .... تو اين مدت اتفاقات كوچيك و بزرگ زيادي افتاده كه فكر نميكنم نيازي باشه كه همه ش اينجا ذكر بشه .اما طبق معمول يكسري از چيزايي كه برا خودم مهم تر بود رودوست دارم برات بنويسم.
اولين عروسي كه من شما رو بردم درست روزي بود كه 21 ماه رو تموم كردي ؛ البته قبلا يه عروسي با عمع جون رفته بودي.... برام جالب بود كه وقتي لباس ماكسي پوشيدم كه كمي هم كار شده بود شما گفتي مامان عروس خانم شده ...هه هه و الان هم اين جمله رو زياد تكرار ميكني هر وقت من يا كس ديگه اي لباس بلند ميپوشه . اونجا هم به محض ورود عروس گفتي:" مامان عروس خانم خوشگله"... بعد از چند روز دوباره عروسي رفتيم ...فكر اينكه يكروز تو هم عروس بشي حس خاصي بهم ميده كه نميشه بيان كرد .باور كن از همين حالا فكر اينكه تو يه روزي ازدواج كني و از پيشم بري آزارم ميده... فكر كنم كه اون روز من بيشتر از تو گريه كنم .....دوست دارم بي اندازه و آرزوي خوشبختي دارم برات در تمام مراحل زندگي .
و اما 11 ارديبهشت من بايد در سمينار يكروزه اي كه در هتل سيمرغ تهران تشكيل ميشد شركت ميكردم و فرصت رو غنيمت دونستيم و برنامه شمال رو هم رديف كرديم .... من و شما و بابا بزرگ يك روز زودتر رفتيم تهران و بنا به دلايل بسيار زياد از جمله طرح زود و فرد و مسافت و ترافيك و علي الخصوص بخاطر نزديك بودن من به شما ترجيح داديم بجاي رفتن خونه اقوام بريم همون هتل بمونيم ... تهران جاي خاصي رو نگشتيم چون فرصت نبود و فقط پارك ساعي رفتيم و محدوده يوسف آباد و ونك و ... چرخي زديم ...و روز بعد ؛پس از اينكه همايش من تموم شد راه افتاديم به سمت فريدونكنار( مسير تهران - دماوند - آبعلي - پلور و آمل رو طي كرديم ) و شب رسيديم قبل از ما هم عمه جون به اتفاق خانواده رفته بودند.
... شب 11 ارديبهشت ؛ درست زماني كه شما 21 ماه و 2 روز داشتي براي اولين بار دريا رو ديدي البته شب بود ...
و اما اولين باري كه شما دريا رو ديدي (صبح روز بعد) و ما كفش هات رو در آورديم از اينكه پاهات رو رو شن ميزاشتي و فرو ميرفت و به پاهات ميچسبيد حس خوبي نداشتي و اصلا هم نزديك دريا نميشدي و محكم ما رو بغل ميكردي و پاهاتو جمع ميكردي .فكر ميكنم از ابهت دريا واهمه داشتي و يا اينكه موج كه به سمتت ميومد ميترسوندت ...خلاصه چندين روش بكار برديم كه نهايتا كمي از ترس شما ريخت اما بازم حاضر نبودي لب ساحل وايستي و بغل ميومدي... ماها رفتيم تو آب و شروع به آب بازي كرديم ؛ خطاب به موج دريا ميگفتيم بيا بيا حالا برو برو ؛ و شما هم تكرار ميكردي... بغلت ميكرديم و كمي تو آب ميرفتيم اما بدن شما با آب تماس نداشت .... و تو شنها برات يه عالمه گوش ماهي جمع كرده بوديم و سطل و بيل و ... خريديم و يه چاله درست كرديم و توش رو پر آب كرديم و نهايت اينكه شما عاشق شن بازي شدي .... سفرمون حدود 4 روز طول كشيد و تو اين مدت شما باغ وحش بابلسر رو هم ديدي ... ميشه گفت بر خلاف ترس و نگراني كه داشتم كه نكنه تو ماشين اذيت بشي و يه جورايي بند نشي خيلي خيلي خيلي دختر خوبي بودي و تو كل سفر اصلا و ابدا اذيت نكردي و همه از خانمي و انعطاف پذيريت تعريف ميكردن. مثل هميشه نمره 20 گرفتي ازمون...موقع برگشتن هم از نمك آبرود ديدن كرديم كه واقعا لذت بخش بود و از شهرهاي تنكابن و رامسر و .... هم گذشتيم و نهايتا ناهار رو در رستوران محرم رشت خورديم كه واقعا عالي بود و شما هم حسابي از خودت پذيرايي كردي و از مسير طارم برگشتيم ...