ورود به 10 ماهگی
شیرینی زندگی
ورود به ده ماهگیت مبارک .هر روز که میگذره تو شیرینتر و با نمک تر میشی و من عاشق تر. الان دیگه مفهوم تقلید رو میدونی مثلا با سرفه کردن ما شما هم الکی سرفه میکنی.و زود همه چی رو یاد میگیری .خونه عمه جون هم که سعی میکنن بهت بای بای و دست دادن و نانای رو یادت بدن . اولین باری که حس کردیم کاملا متوجه حرفای ما میشی وقتی بود که بابا جون هر بار که بغلت میکرد میگفت بیا بریم ماهی کوچولوهای قرمز رو نشونت بدم و شما رو میبرد تا تنگ ماهی که بالای یخچال بود رو ببینی بعد از یکی دو روز وقتی گفت بریم پیش ماهی ها شما زود برگشتی و به تنگ ماهی نگاه کردی.و اولین آموزش هم این بود که من عروسکی داشتم یادگار زمانی که حدودا ١٨ ساله بودم و اون زمان بهشون عروسک زشت گفته میشد که یکی از اینا زبونش رو در آورده بیرون؛اون رو نشون میدادیم و میگفتیم نی نی زبونش رو چیکار کرده و خلاصه اینجوری یاد گرفتی که همون رو تکرار کنی و وقتی میدیدی ما میخندیم مدام این کارو تکرار میکنی.حالا میخوام سرسری کردن رو یادت بدم تا برات این کار رو میکنم و سرم رو حرکت میدم کلی میخندی.از کارای دیگه : هر از گاهی جیغ میکشی از نوع جیغ بنفش اما از رو خوشحالی ؛بغل هر کی بری گردنبندش رو میگیری و اگه برسه میکنی تو دهنت؛ و اگه گوشواره کسی حلقه داشته باشی انگشتت رو میکنی تو حلقه و میکشی . مو میکشی البته موی بنده رو . و یه عروسک هم داری که پلکاش تکون میخوره و این برات خیلی جالبه و هی انگشتت رو میکنی تو چشماش و پلک ها شو مژه هاشو تکون میدی همین کار رو با چشم بنده هم میکنی.الان دیگه تقریبا سعی میکنی چهار دست و پا بری اما زیاد نمیتونی ؛گاها هم دستا و پاها رو زمین و زانوهاتو هم از زمین بلند میکنی . اما زود میوفتی.گاها برا شیر خوردن تو شب بیدار میشی و بعضی وقتها تا صبح میخوابی.راستی علاقه ی شدیدی هم داری به خالی کردن کیف و ساک و ......یکی یکی در میاری و میندازی یه طرف بعد مورد بعدی...
فدای اون انگشتای کوچولو برم که این کارو زیاد میکنی که نوک دو تا از انگشتاتو به هم میچسبونی .