جشن تولد یکسالگی
عزیز دلم
٩مرداد مصادف بود با اولین جشن تولد شما و قشنگترین لحظه ی زندگی من .از مدتها قبل برگزاری مراسمی در خور تو فکر و ذهنم رو مشغول کرده بود و براش نقشه میکشیدم . راستش بخاطر شرایط نمیخواستم تولد برات بگیرم اما به هر حال من همیشه اعتفاد داشتم مهمترین تولد ؛تولد یکسالگی هست و برنامه های زیادی داشتم .از طرفی بخاطر ماه مبارک رمضون هم دستمون بسته بود و نهایتا تصمیم گرفتیم که بجای جشن گرفتن ؛ مهمونامون رو برا افطار دعوت کنیم . از وقتی تصمیم جدی شد برنامه ریزی های من هم شروع شد از طراحی کارت تولد و برگه یادگاری گرفته تا پیدا کردن سالن مناسب . و نهایتا این مشغله های ذهنی برام خیلی خوب بود و منو از دنیای خودم خارج میکرد و نمیذاشت به مسائل دیگه فکر کنم . و اما همه چی آماده شد و از دو روز قبل خاله های مهربون(دختر خاله های من ) اومدند و در تدارک غذا ها کمک کردن و روز تولد شما هم من و بابا مرخصی گرفتیم و اول اینکه واکسنت رو به تعویق انداختیم تا اون روز سرحال باشی؛ اول رفتیم کیک تولدت رو از قنادی تحویل گرفتیم و بعد رفتیم آتلیه . با عکاس هماهمگ کرده بودیم که از یکی از عکسا به تعداد خانواده هایی گه دعوت کردیم ظاهر کنه و تا زمان افطار تحویل بده که بعنوان یادگاری بدیم به مهمونا. ناگفته نمونه که من و بابایی برا خندون شما تو آتلیه از هر نوع عمل مضحک و دلقک وار دریغ نکردیم .
همه چیز آماده بود و ما زودتر رفتیم و میز غذاهایی که از خونه آماده و تزئین کرده بودیم رو چیدیم . در کل از نظر من همه چی عالی پیش رفت .انشالله که از دید مهمونا هم همینطور باشه . خاله جون و خانواده ش (خاله ی بنده) و عمو سعید و خانواده ش هم زحمت کشیده بودند و صرفا بخاطر تولدت ازتهران اومده بودند. و این خیلی برای من ارزش داشت . دست همه درد نکنه که هدیه های خوشگلی برات آوردند. انشالله فرصتی باشه که زحمات همه رو جبران کنیم . و اما راستش درگیر مراسم شدیم و از طرفی به نوعی مطمئن به عکسای آتلیه شدیم و نتونستیم عکسایی اونجوری که میخواستم ازت بگیریم . و اما این بخشی از عکسا ....
برای دیدن بقیه عکسا (غذا ها به ادامه مطالب بروید)