برای دردانه ام

13 و 14 ماهگي و روز دختر و اولين آرايشگاه و........

1391/7/17 9:20
نویسنده : مامان دردانه
2,325 بازدید
اشتراک گذاری

دلبندم

تو را به رخ تمام شقايقها ميكشم و ميگويم " تا دخترم هست زندگي بايد كرد" 

همونطور كه قبلا هم گفتم شما در حد يكي دو قدم  راه ميرفتي و اصولا بين دو نفر يا دو تا شي مثل ميز و مبل و ... و دقيقا فرداي عيد فطر يعني 31 مرداد (1 سال و 23 روز) از چند قدم شروع كردي و ظرف مدت 3 روز ميشه گفت كه كامل راه افتادي و عمه جون كه به اتفاق خانواده رفته بودن شمال موقع برگشتن و ديدن شما تعجب كرده بودن كه ميتوني طول اتاق رو بدون  افتادن طي كني. البته اولا خيلي جالب راه ميرفتي با دستاي باز  حفظ تعادل ميكردي ولي بعدش كم كم راه رفتن ها هم عادي تر شد. الان كه دارم اين مطلب رو مينويسم(8 مهر) ؛ تو خارج از خونه هم راه ميري و زياد دوست نداري دست كسي رو بگيره  گرچه عشق به ددر باعث ميشه كه قبول كني و دستت رو بدي به ما و راه بري. و راه رفتنت عيدي بود كه خدا به ما داد ................................قربون اون راه رفتنت .........................................

در نبود عمه جون كه هميشه زحمت نگه داشتن شما رو ميكشه شما رو  خاله جون (خاله بنده و مينا جون و عمو ايرج ) نگه داشتن كه از تهران اومده بودن و تو اين سه روز اتل متل توتوله و بوس فرستادن رو بهت ياد دادن(فقط كف دستتو محكم ميبوسي اما از فرستادنش خبري نيست )هه هه

و لي لي حوضك ؛ بوس واقعي ؛ بالا رفتن و پائين اومدن از پله ؛ تخت ؛ مبل و....رو هم ياد گرفتي و كاربرد خيلي چيزا رو ميدوني مثلا گوش پاك كن وكيريپس ؛ تل ؛ شونه  و برس ؛ قلك و......... (نا گفته نمونه كه بخشي از آموخته هات رو  خونه عمه جون  ياد ميگيري و بخاطر زحمتهايي هست كه اونا برات ميكشن اميدوارم وقتي بزرگ شدي قدر شناس باشي)

وقتي ميخواي چيزي رو بر داري يا به چيزي دست بزني ميگي da و اين يعني اجازه ميدي دست بزنم ؟ و نهايت اينكه اگه چيزي رو برداري و من بگم نبايد به اون دست بزني و بيار بده مامان خيلي خانومانه مياري و ميدي به من......

و اما خيلي شيطون شدي و علاوه بر موبايل و كنترل وسايل صوتي و تصويري و تلفن؛ كابينتها رو مدام باز ميكني و كشو ها رو ميكشي بيرون هم تو آشپزخونه هم اتاق خودت و هم اتاق خواب ما و علاقه شديدي هم به وسايلي(عطر و ادكلن هايي) داري كه من و بابا رو ميز توالت گذاشتيم . كلماتي كه به دايره لغاتت اضافه شده علي(علاوه بر اينكه اسم پسر عموي شماست  اسم  همسايه عمه جونيناست و 7 سالشه و خيلي مهربونه و شما رو خيلي دوست داره و شما هم دوستش داري و مدام صداش ميكني) ؛ عطا (ada)؛ انگور(Am ) و عينك ina)) و .....

انقدر به عينك علاقه داري و بغل هر كي ميري كه عينك گذاشته ميخواي عينكش رو بر داري و عينك عينك گفتي كه بالاخره عمه جون زحمت كشيد و برات يه عينك خريد دو نكته جالب اينكه اولا راحت عينك رو نگه ميداري برا طولاني مدت و دوم اينكه عينك كه ميزاري خيلي جدي ميشي.

چون راه افتادي ديگه دوست نداري تو روروئك بشيني. و نق ميزني و هر از گاهي هم گريه ميكني خب حق هم داري اما ما هر از گاهي واقعا چاره اي جز گذاشتنت تو روروئك نداريم.

عروسك فيل ؛ كيف ؛ دمپائي ؛ كتاب ؛ ني ني ؛ و... هم جز وسايلي شد كه وقتي اسمشو ميگيم از تو سبد اسباب بازيها در مياري و ميدي بهمون.

با ايما و اشاره و كلماتي كه ميگي بالاخره بهم ميفهموني كه كجا ببرمت (تو خونه ) و يا چي رو بدم بهت .

دوشنبه 13 شهريور رفتيم آرايشگاه و بهناز جون زحمت كشيد و موهاي شما رو كوتاه كرد(اولين بار آرايشگاه رفتنت بود) اصلا گريه نكردي و اذيت هم نكردي و خيلي خانوم نشستي و پيش بند رو بستن و آب زدن به موهات و كوتاه كردن البته من كمي كمك كردم تا شما سرت رو پائين نگه داري) من موهاي بلندت رو كه ميبستيم دوست داشتم اما هركي ديده ميگه كه موهاش خيلي خوب شده ..... همون شب اولين باري بود كه من شما رو تنهايي بردم حموم و از اون به بعد دو تايي ميريم .................

تو اين مدت دو تا عروسي يكي تهران و ديگري يكي از باغهاي كرج دعوت شديم كه عليرغم ميل خيليييييي زيادم نتونستيم شركت كنيم .

گاها الكي خودت رو ميندازي زمين يا بيخودي گريه ميكني تا بغلت كنم و آروم كه ميشي و ميزارمت زمين دوباره همون كار رو تكرار ميكني.

سه تا ني ني ناز تو اين مدت به دنيا اومدن :

دنيز جون ؛ دخمل  خاله سولماز و عمو فريد(دوست صميمي بابا جون) : يكشنبه 22 مرداد (اگه اشتباه نكنم )

فرناد جون ؛ پسمل خاله نسترن(دوست صميمي مامان جون ) و عمو محمد رضا : 8:30 صبح چهارشنبه 8 شهريور(خونشون كه رفتيم خيلي كنجكاوانه به فرناد نگاه ميكردي و مدام ميگفتي ني ني و كشوهاي تخت و كمدش رو ميكشيدي بيرون )

آوا جون ؛ دخمل خاله پگاه(همكار مامان جون ) : دوشنبه 20 شهريور

روز دختر امسال 28 شهريور مصادف با تولد فريد جون (پسر عمه جون ) بود كه ما هم شب رفتيم برا عرض تبريك و برا شما هم يه بلوز پائيزه آستين بلند ساده و شيك خريديم . دختر گلم روزت مبارك باشه ..........

در ضمن الان كه در حال نوشتن اين مطالب هستم شما چند روزي هست كه بيرون روي داري و با وجود تعويض زود به زود و استفاده از كرم و پماد و ....ميسوزي  و موقع شستن خيلي گريه ميكني و اشك از چشمات سرازير ميشه . اولش ربط داديم به غذا و مسموميت (آش با سير تو باغ خوردي و بعد هم سيب با پوست ) اما الان حس ميكنم كه دوباره داري دندون در مياري.........................

تو باغي كه رفته بوديم سگي از نژاد پاكوتاه ها آورده بودن كه اسمش شاپي بود و شما اصلا ازش نميترسيدي و تا نزديكش بردن (دوست ندارم مثل من از حيونا بترسي ) و بعد از اون هر جانداري رو كه ميبيني ميگي هاپو هه هه (از قبيل گربه و مرغ و ....)

و از تاريكي هم نميترسي مثلا تو اتاقي و من حواسم نيست و چراغ رو خاموش ميكنم يا شب خوابيدي و چراغا خاموشه  و شما بيدار ميشي و مياي سالن پيش ما .....................خيلي دوست دارم .

پيش عظمت عشقي كه من به تو دارم كلمات عاجزن و كم ميان .

بدون شرح

 

مهرسا خانم در حال خوردن ماكاروني البته نه با دهن با دست و سر و صورت و پا و ....

جيگر مامان روز قبل از كوتاه كردن موهاش

مهرسا جون در آرايشگاه و با موهاي فرفري بلند شده

مهرسا در آرايشگاه و در حال بازي با موبالي كه ماماني به عنوان رشوه بهش داده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله آذین
13 مهر 91 10:40
آفرین به مهرسا خانوم گل که اینقدر خانومه و کنجکاوه نسبت به همه چی ... و اینهمه بلبل زبون و باهوش شده ... آفرین به تو دختر خوب ...
آرشیدا هم علاقه زیادی به عینک داره و یه عینک براش خریدیم که اوایل زود بر می داشت ... ولی الان که می بینه من تو ماشین عینک می زنم اونم میزاره باشه و فقط دستشو میزاره کنار دسته اش ... انگار بدش نمیاد برش داره ولی صبوری می کنه هههههههه =

مرسي خاله جون . الهي نازشو برم ....

خاله آذین
30 مهر 91 12:31
ای قربون اون کپل رونات بره خاله ... بخورمشوننننننننن منننننننننن


مرسي خاله جووووووووونم