برای دردانه ام

نوروز سال 1393 سفر به اهواز و ...

نازنينم     تو مرا ياد كني يا نكني باورت گر بشود ؛ گر نشود حرفي نيست ....اما...... نفسم ميگيرد ... د ر هوايي كه نفسهاي تو نيست !!!! فرشته كوچوي من ؛ سال نو رو بهت تبريك ميگم و  اميدوارم سال خيلي خوبي پيش رو داشته باشي ..همراه با سلامتي و شادي و موفقيت  به پيشنهاد عمو جون و خانواده ش از يكي دو ماه مونده به سال جديد برنامه سفر ترتيب داديم و چند جا مد نظرمون بود و نهايتا با توجه به سنجيدن همه شرايط استان خوزستان به عنوان مقصد انتخاب شد . چند جلسه برنامه ريزي باهاشون داشتيم كه كي راه بيفتيم و چي ببريم و ...و شما هم هي ميگفتي ميخوايم بريم اهواز. به همه خبرش رو دادي نهايتا روز 2...
1 فروردين 1393

آخرين پست سال 92 و شرح حال مهرسا و چهارشنبه سوري

نو چشمم چيزي به پايان سال  نمونده .. سالي كه خوشي و ناخوشي رو در كنار هم تجربه كرديم . اميدوارم سال آينده براي همه سال خوبي باشه از جمله دختر عزيزم.........  از اتفاقات اين مدت بايد بگم كه خدا رو شكر در گرفتن از پوشك تا حدي موفق شديم .چون ج.ي.ش رو ميگي و پي پي رو ميگي اما ميري دستشويي و ميگي ندارم و دوباره بعد از مدت كوتاهي ميكشوني دستشويي و ...اين مراحل ادامه داره تا نهايتا وقت بيرون رفتن پوشك ميبنديم و سريع كاردستي درست ميكني و دوباره همه لباسها رو در مياريم و تعويض و ...  هر بار هم دستشويي ميري حتما من بايد كنارت باشم و وايستم تا كار شما تموم بشه . و بعد از اتمام هم ميگي به فرشته مهربون بگو كه برچسبم رو بياره و ما ...
20 اسفند 1392

ولنتاين ؛ و روزاي سخت

نور چشمم امسال برا هديه ولنتاينت به قولي كه بهت داده بوديم عمل كرديم و يه ست وسايل پزشكي برات خريديم.  دوباره برا از پوشك گرفتن مصمم شدم و اين دفعه به پيشنهاد يكي از دوستاي عزيزم يه عالمه برچسب برات خريدم و گفتم هر بار كه بري دستشويي  فرشته ي مهربون برات يه برچسب مياره ......خلاصه شروع كرديم و اغلب تو خونه باز ميزارم و شورت اموزشي ميپوشونم اما كماكان نميتوني بگي و با وجوديكه مرتب ميبرمت دستشويي هر از گاهي اختيار از دست ميدي  و شورت آموزشي رو خيس ميكني...... اين مدت خيلي سخت گذشت ....  اولا كه  مامان بزرگ مادري من رو بيمارستان بستري كردند بخاطر افزايش قندش و خلاصه يك هفته اي كه بيمارستان بودند گاهي از روز...
25 بهمن 1392

بيماري شیگلوز (Shigellosis)

نور چشمم شنبه شب (19بهمن )  دوباره ديدم كه تب شديد داري در حالي كه بازي ميكردي . شربت استامينوفن دادم و موقع خواب ديدم كه تبت پائين نيومده و شياف استامينوفن گذاشتم و نصف شب كه برا چك كردن تبت بيدار شدم بازم ديدم كه تب  40 درجه داري و مجبور شدم كه از شياف ديكلوفناك استفاده كنم . كل شب مدام بيدار ميشديم تا مبادا تبت بالا بره . صبح به نسبت خوب بودي و گويا دوباره نزديكاي ظهر تبت بالا رفته بود . كلا كم اشتها بودي و از روز قبل بيرون روي داشتي (كمي آبكي و تعداد تقريبي 6 بار در 24 ساعت). در ضمن بخاطر تب بالا لرز هم داشتي و مدام ميگفتي مامان سردمه.    از اداره كه رسيدم بلافاصله بردمت مطب دكترت اما متاسفانه نبود و بخاطر ...
19 بهمن 1392

تولد 2.5 سالگی(30 ماهگی)

دوست داشتنی ترین خواب مي بينم دنيا مال من است بيدار ميشوم و تو  ؛ تعبير اين خوابي امروز چهارشنبه ٩ بهمن ماه ١٣٩٢ و شما به سلامتی ٣٠ ماه از زندگیت رو به اتمام رسوندی. عاشقانه دوست دارم و خدا را ميليونها بار به خاطر وجود نازنينت شاكرم . با بابا جون تصمیم گرفتیم یه کیک کوچولو بخریم و این روز رو جشن بگیریم .........   مهرساي عزيزم   ماهگيت مبارك و این هم چند تا عکس : در حال ناخونک زدن به کیک کیک مالیده به صورتش و داره میاد که برقصه و اینم طرفی از کیک که به سمت مهرسا بوده و در خلال عکس گرفتن از وروجک به این حال تبدیل شده(با انگشت مدام به ک...
9 بهمن 1392

29 ماهگي؛ شب يلدا و تولد بابا حميد ؛ سرماخوردگي و چكاپ

عمرم.... بايد بگم كه اين مدت اتفاقات زيادي نيفتاده و روزهامون بخاطر سردي هوا و ساعت كار بابا در خونه سپري ميشه .... اما مهمترين وقايع اين مدت : عكساي تولد دو سالگيت رو از آتليه گرفتيم . همه لحظه های پایانی پاییزیت پر از خش خش آرزوهای قشنگ همينطور جشن تولد بابا رو در شب يلدا برگزار كرديم كه شما همش ذوق ميكردي و ميگفتي كيك بخوريم  و شمع فوت كنيم  و تولدت مبارك ميخوندي و ...برات توضيح دادم شب يلدا چيا ميخورن  و چه كارايي ميكنن . اما متاسفانه يادم رفت به نيت شما برات فال بگيرم و انشالله سال آينده.  همينطور يه درخت كريسمس درست كرديم و برات كمي در موردش توضيح داديم و با عباراتي از قبل باببانوئل؛ درخت كريسم...
1 بهمن 1392

محرم 92 و وقایع 27 و 28 ماهگیت

نفسم جونم واست بگه که محرم 92 که طبق معمول هر سال سه شب روضه خونه مامان بزرگ من برگزار میشه شما رو شب دوم بردم . و یه شب رو به اتفاق بابایی رفته بودید خونه عمه جون و یه شب دیگه هم هلیم منزل خونه دایی بابا که در نبود من حسابی با بچه ها بازی کرده بودی. و کلا در سه روز تعطیلی حسابی خونه موندیم و استراحت کردیم و یه روز صبح هم بابا برد تعزیه خوانی تماشا کردیم .  تو روضه بعد از رفتن میهمانها و روضه خوانها میکروفن رو برداشته بودی و خونه مادر بزرگه میخوندی.... بعد هم به ترتیب هلیم منزل عمه ی بزرگ و بعد هم حلوا پزون خونه عموی بنده . از وقایع این مدت باید بگم که پای بابایی تو ورزش آسیب دید و اولش فکر کردیم یه کشیدگی عضلات شدید هست اما بعد...
24 دی 1392

حرفای جا مانده

عزيزم   روز به روز با نمك تر ميشي وكارا و حرفات هم با مزه تر ميشه و گاهي اوقات ما در مقابل حركاتت انگشت به دهن ميمونيم . مسلما نميشه همه رو در اينجا بيان كرد اما تا جايي كه ميتونم سعي ميكنم كه اجازه ندم چيزي از قلم بيفته و خاطراتت رو ثبت ميكنم .و اما بريم سراغ يكسري حرفا و كارا و اتفاقات اين مدت .... هر وقت از جلوي خونه قبليمون رد ميشيم ميگي: اينجا قبليه ايه كه از دنيا اومدم ....(اين خونه قبليمونه كه من به دنيا اومدم) ترانه هاي : هر چقدر ناز بشي ...ناز بشي باز تو دلدار مني ...بابا كرم ...   و يه جائيش ميگي : سيبيل بابا رو نكني ........روبه زيبايي اجرا ميكني ؛ همينطور ميخوني چه عاشق چه مجنون يه ديوونه منم من.... ؛ شعر ا...
8 آبان 1392

روز جهاني كودك

 خورشيد زندگيم .... روزت مباااااااااارك    اين سومين روز جهاني كودكي هست كه تجربه ميكني . اولي رو بيش از دو سه ماه نداشتي ... و اين بار 26 ماه و يك هفته داشتي . باباي مهربون امروز رو مرخصي گرفته بود تا كنار شما باشه . نزديكاي ظهر شما رو برده  بود شهربازي كه در يك فضاي سر پوشيده غرفه هايي به مناسبت روز جهاني كودك بر پا شده بود و گويا شما از تاتري كه  توسط شهرداري اجرا ميشده خيلي خوشت اومده بوده و در غرفه نقاشي هم جايزه يه دفترچه يادداشت و يك بسته مداد رنگي 12 تايي هديه گرفته بودي. من هم مرخصي ساعتي گرفتم و به شما ملحق شدمك . داشتم تو سالن دنبالتون ميگشتم كه ديدم دارن روي صورت ماهت نقاش...
5 آبان 1392