برای دردانه ام

آماده شدن براي عيد

دخترم داريم براي عيد سال ۹۰ آماده ميشيم . امسال به علت حال من بابايي زحمت خونه تكوني رو كشيد كه ازش ممنونم. انشالله سال آينده سر سفره هفت سين دختر نازم هم كنار ما خواهد بود . اشتياق رسيدن بهت و در آغوش گرفتنت هر روز بيشتر ميشه . عزيزم اولين عيديت رو قبل از اومدنت گرفتي اونم از دختر عموت كه منو پيش همه شرمنده كرد و تو جمع يك جفت كفش صورتي خوشگل به همراه يه بسته گيره سر رو بهم داد و بلند گفت اينا مال دختر عمومه . يه لحظه شوكه شدم و بعد فهميدم كه چي ميگه و منظورش شما هستي . كي ميشه كه اون كفشاي خوشگل رو پات كنم . عزيزم سر سفره هفت سين و در لحظات ناب تحويل سال براي سلامتيت دعا ميكنم . فرشته ي من تو هم براي همه ما دعا كن . چون پيش خدا خيلي عزيز...
10 دی 1391

اندر عوالم بارداری

خوشگل مامان میخوام برات یه کوچولو از حالات بارداری بگم تا ببینی چی کشیدم .البته فدات بشم هیچ منتی نداره . همه این دردها برام نوش بود. احساس تهوع و بالا اوردن بعضی روزها بیش از یک بار(بعد از ماه ۴ خیلی کم شد و دوباره هفته ۲۳ تکرار شد که ربط میدن به در اوردن موی جنابعالی و بعد از مدتی دوباره خوب شد) خستگی و احساس خواب آلودگی و تنبلی و نیاز به استراحت مدام که بعد از ماه ۴ کمتر شد متنفر شدن از خیلی از غذاها و مواد غذایی حتی چیزهایی که خیلی دوست داشتم(چای- خیار-شیر-نارنگی-ترشی و سس و ...)البته تو ماههای آخر به جز شیر و چای تقریبا همه چی میخوردم . حساسیت شدید به بو حتی بوهای خوب  و صابون ؛ شامپو و خمیر دندون و ... سردرد كه مدت كوتاهي حدود...
10 دی 1391

شب یلدا و تولد بابایی

نازنينم امشب شب يلداست (يعني طولاني ترين شب سال) و همينطور تولد بابايي  اين شب رو چندين برابر قشنگ تر كرده -البته از الان نقشه كشيده يا بهتر بگم دلش ميخواد كه پدر صداش كني-. برا بابايي ادكلن لاليك خريدم كه ميدونستم خيلي دوست داره . شام همه خونه باباي بابايي بوديم و بعد خونه باباي ماماني تولد گرفتيم. عشق مامان و بابا : انشالله سال ديگه شب يلدا حدودا ۵ ماهت ميشه لازمه اینو بگم که دیروز یعنی شب قبل از یلدا بابایی و مامانی از وجود نازنینت با خبر شدند و کلی هم خوشحال شدند و بهم تبریک گفتند اما شب یلدا هیچی به روی بابا نیاوردند . شاید بخاطر این بود که ممکن بود بابا مقید بشه و خجالت بکشه. ...
10 دی 1391

چکاپ 3 ماهگی و قد و وزنهای مهرسا

جوجوی مامان دیروز یعنی ١٧ مهر وقت دکتر داشتیم و شما رو بردیم پیش خانم دکتر . قد و وزنت رو گرفت و شکر خدا گفت که همه چی خیلی خوبه.اینجا میخوام قد و وزن هر با ویزین رو برات بنویسم . البته عزیزم بعضی هاش ناقصه از این به بعد کاملتر میکنم . تاریخ                    قد                    وزن                    دور سر ٩/٥/٩٠      &...
18 آذر 1391

13 و 14 ماهگي و روز دختر و اولين آرايشگاه و........

دلبندم تو را به رخ تمام شقايقها ميكشم و ميگويم " تا دخترم هست زندگي بايد كرد"  همونطور كه قبلا هم گفتم شما در حد يكي دو قدم  راه ميرفتي و اصولا بين دو نفر يا دو تا شي مثل ميز و مبل و ... و دقيقا فرداي عيد فطر يعني 31 مرداد (1 سال و 23 روز) از چند قدم شروع كردي و ظرف مدت 3 روز ميشه گفت كه كامل راه افتادي و عمه جون كه به اتفاق خانواده رفته بودن شمال موقع برگشتن و ديدن شما تعجب كرده بودن كه ميتوني طول اتاق رو بدون  افتادن طي كني. البته اولا خيلي جالب راه ميرفتي با دستاي باز  حفظ تعادل ميكردي ولي بعدش كم كم راه رفتن ها هم عادي تر شد. الان كه دارم اين مطلب رو مينويسم(8 مهر) ؛ تو خارج از خونه هم راه ميري و زياد دوست ندا...
17 مهر 1391

کریسمس و ورود به 6 ماهگی

قشنگم تقریبا" اتمام ٥ ماهگیت با کریسمس مقارن بود ( یک روز به سال 2012 مونده). درسته که کریسمس ربطی به ما نداره اما به هر حال قشنگی خودش رو داره و من خیلی درخت کریسمس و بابا نوئل و .... دوست دارم . بابا زحمت کشید و درخت کریسمس رو تزئین کرد .  هر جا رو که گشتیم نتونستیم لباس و  کلاه بابا نوئلی برات پیدا کنیم و من هر جور که شده مصمم شدم و برات یه کلاه درست کردم . و یه کادو هم برات خریدیم (یه عروسک بابانوئل خیلیییی خوشگل). اینم چند تا از عکسای کریسمس.در ضمن کریسمس و تولد حضرت عیسی (ع) رو به تمام هموطنای مسیحیمون تبریک میگم.   ...
19 شهريور 1391

ورود به 4 ماهگی

دختر خوبم دیروز سه شنبه ٩ آبان به سلامتی ٣ ماهگی رو تموم کردی و وارد چهارمین ماه شدی. دختر گلم الان روبروم خوابیدی.واقعا وقنی میخوابی شبیه فرشته ها میشی.معصوم و نورانی و آرامش بخش.  اگه بخوام توصیفت کنم باید بگم موهای زیادی که داشتی کمتر شده و کمی هم تاب داره؛ موهای روی پیشونیت هم نسبتا ریخته ؛ مژه هات هزار ماشالله بلند و تابداره ؛ طرف راست و چپ و زیر چونتو چنگ انداختی ؛ بینی و دهنت هم نسبتا کوشولو هستن . ابروهات هم بلند و به نظر میاد پیوندی باشه ؛ لپات هم ک ماشالله داره. لاله گوشهات به سمت بیرونه و چشمات رو به بالا و مردمک چشمات درشت و سفیدی چشمات آبیه روشن میزنه قربونت برم که خیلی خانم هستی و ذره ای منو اذیت نمیکنی. خو...
19 شهريور 1391

واکسن 4 ماهگی

عزیز تر از جانم دیروز ٩ آذر به سلامتی ٤ ماه رو تموم کردی و وارد ماه پنجم از زندگیت شدی. برای تزریق واکسن سه گانه و قطره فلج اطفال ساعت ١٠ بردیم درمانگاه و بابایی هم که بخاطر شما مرخصی گرفته بود خلاصه بازم من دلم نیومد بیام داخل اتاق و پاهات رو نگه دارم و بابا این کار رو کرد اما چون بزرگتر شدی و مدام دست و پات رو تکون میدی بابا  تو نگه داشتنت به فشار افتاده بود خلاصه کلی گریه کردی و اشک از چشمات سرازیر شد. قبل از اینکه از خونه در بیاییم بهت قطره استامینوفن داده بودیم و این بود که تو ماشین خوابیدی . اما کلا تا شب کم خوابدی و هر بار کوتاه مدت با وجود اینکه الان که ٢٤ ساعت از زدن واکسن گذشته و من دارم اینا رو مینویسم تا حالا تب ...
19 شهريور 1391

واکس دو ماهگی

کوچولوی نازم امروز ٩ام مهرماهه و شما دو ماه رو تموم و وارد سه ماهگی شدی. صبح بابایی مرخصی ساعتی گرفت و شما رو بردیم درمانگاه برای زدن واکسن . البته قبل از حرکت دو برابر وزنت یعنی تقریبا ٩ قطره استامینوفن دادیم تا کمتر درد احساس کنی . من که طاقت دیدن واکسن زدن به شما رو نداشتم و باباجون زحمت کشید نگه داشت تا به رونهای خوشگل و کوچولوت واکس بزنن. واکس سه گانه و هپاتیت b و قطره فلج اطفال. خیلی گریه کردی اما تو ماشین آروم شدی و خونه هم بعد از شیر خوردن خوابت برد . باید مدام حواسم جمع باشه که تبت زیاد بالا نره . و پا شویه کنم و دست و صورتت رو با آب نسبتا ولرم بشورم . تماس گرفتم با دو تا درمانگاه جهت سوال کردن کمپرس آب گرم یا سرد. یکی گفت از فردا...
19 شهريور 1391