برای دردانه ام

تاتر شنگول و منگول و عید غدیر

دختر نازم   خاله شادی مهربون خبر داد که  تاتر شنگول و منگول به مدت 10 روز اجرا خواهد شد اما متاسفانه شما یه سرماخوردگی کوچولو داشتی (که البته با قطره بینی ناپریزول و شربت هیدروکسی زین خودم مداوا کردم) و بعد هم که سفر به شمال متاسفانه نشد که شما رو ببریم اما بعد از بازگشت متوجه شدیم که به علت استقبال زیاد دوباره تمدید شده و اینبار بابا جون بلیط خرید و روز دوشنبه 29 مهر شما رو بردیم تاتر. لازمه بگم که شما داستان شنگول منگول رو خیلی دوست داری و بارها برات تعریف کردیم و خودت هم خیلی بامزه تعریف میکنی و همیشه اولش رو با یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود شروع میکنی....  تاتر ساعت 6:30 شروع میشد و بعد از رسیدن به محل برگزاری ...
2 آبان 1392

سفر به ساری و رامسر

فرشته ی من  برای تعطیلات عید قربان تصمیم گرفتیم بریم شمال و به همین منظور روز عید قربان (چهارشنبه 24 مهر) ؛صبح زود راه افتادیم به سمت تهران و بعد از صرف صبحانه در خلال مسیر به تهران رسیدیم و بعد هم از مسیر دماوند- به سمت ساری ادامه ی مسیر دادیم . ناهار رو تو فیروز کوه خوردیم و بعد از گذشتن از قائم شهر حدودای 6-7 عصر رسیدیم ساری و بعد از اسکان رفتیم خیابون فرهنگ که متاسفانه اکثر مغازه ها بسته بود و این بود که صمیم گرفتیم بریم فرح آباد که نزدیکترین دریا به ساری به حساب میاد.زیاد باب میل نبود چون بخاطر شلوغی دست فروشها و موزیک بلند و ... اون حس آرامش رو از آدم میگرفت . شام رو در راه برگشت تو بوف خوردیم و روز 5 شنبه هم به پیشنهاد یکی از ...
24 مهر 1392

سفر زيارتي به قم و جمكران و كاشان

بهونه زندگيم من فرصت دارم كه كودكم را بزرگ كنم ؛ سعي خواهم كرد كمتر سخت بگيرم و بيشتر تائيدش كنم ؛ از جدي بودن دست بر ميدارم و بازي را جدي ميگيرم  ؛بيشتر از آنكه به ساعتم نگاه كنم به او نگاه ميكنم ؛ خدايا شكرت كه هنوز دير نشده.......  وقتي شما به دنيا اومدي و يه جورايي با خدا راز و نياز كرده بودم كه دختر باشي و صحيح و سالم كه هم اسمت رو تو گوشت معصومه بزاريم و هم هر وقت شد ببريم  حرم حضرت معصومه .  خيلي وقت بود كه ميخواستيم و عملي نميشد تا اينكه بالاخره روز 23 مرداد به اتفاق بابا جون و عمه جون و پسر عمه هاي مهربون   حدوداي ساعت 4 عصر راه افتاديم به سمت قم  و حدود 9:30 رسيديم . و رفتيم جايي كه من از طرف...
23 مرداد 1392

23 و 24 ماهگي و چكاپ و ماه رمضون و رفتن به سيرك

دلبندم اول از همه بزار بگم كه يه دنيا دوست دارم ........و امااندر احوالات شما بايد بگم كه تازگي ها مرباي آلبالو رو خالي خالي ميخوري ؛ و تو اين زمان از زندگيت لازانيا و پيتزاي خونگي رو هم براي اولين بار تست كردي و بسيار خوشت اومد؛ همینطور گل کلم شور و ترشی رو ... تو پست قبل گفته بودم كه افتادي و يه خط عمودي بر اثر برخورد با ستون سيماني ايجاد شد ... همون حادثه باعث شده كه خطي روي نوك بينيت باقي بمونه . نماز خوندت پيشرفت كرده و حالت قنوت و سجده رو انجام ميدي و زير لب هم ورد ميخوني....... و لباتو هي تكون ميدي. شعر انار رو هم كه ياد آور زمان مدرسه ما بود رو حفظ شدي و خيلي باحال ميخوني..... از اشكال اينا رو  كاملا ميشناسي...مربع ؛ م...
21 مرداد 1392

عيد فطر و برگشتن ساعت كاري ماماني به قبل از تولد مهرسا جون

کاش دانه های دلم همچون  اناری  پیدا بود،             هر دانه هزار دانه تو را  دوست  می دارد، کاش... لحظه ای در چشم من خود را تماشا می کردی                     تا  باورت شود تا کدامین اوج  عاشق  توام.   هر کجا باشی جایت  سبز  ،       هر چه باشی لبانت پر  خنده  ، اما مرا همین بس که            &nb...
20 مرداد 1392

تولد دو سالگی

امید زندگی  دومین سال تولدت هم افتاد به ماه رمضون و ما نتونستیم برنامه ی خاصی برا تولدت تدارک ببینیم .... اما سال دیگه کاملا از ماه رمضون در میاد و میوفته یه 5 شنبه که میتونیم مطابق میلمون برنامه ریزی کنیم .ایده های زیادی برا تولدت به ذهنمون اومد ولی نهایتا تصمیم گرفتیم امسال هم با افطار یکی کنیم و خونه برگزار کنیم البته خانواده های من و بابایی رو در دو روز جدا و پشت سر هم دعوت کردیم که هم راحتتر بتونیم پذیرایی کنیم و هم خودشون راحت باشن .و امسال نه خواستیم بی تم باشه  و نه تم دار کامل ....با توجه به علاقه ی شما به کارتون باب اسفنجیاین تم رو انتخاب کردیم البته میشه گفت بیشتر برا کیک ... چند جا سر زدیم و بالاخره کیک شما رو به قناد...
14 مرداد 1392

تب بالا و بيماري رزئولا (سرخ جوش)

عزيزتر از جانم  شب چهارشنبه 19 تير و مصادف با اولين روز ماه رمضون داشتي بازي ميكردي و منو بوس ميكردي كه حس كردم بدنت خيلي داغه ... دستم رو رو پيشونيت گذاشتم  و ديدم تب داري... بابا جون گفت كلا هوا گرمه و  بازي كرده و گرمش شده...خلاصه شب هي تند تند بيدار ميشدم و تبت رو چك ميكردم و ديدم با وجود استامينوفني كه داده بودم از هر 6 ساعت اما كماكان تب داري.. اين شد كه صبح اول وقت برديمت در مانگاه و دكتر عمومي بعد از معاينه و پرسيدن علائم ( آب ريزش نداشتي و سرفه نميكردي  و بي حال هم نبودي) گفت ويروسيه و شياف و شربت استامينوفن داد و آنتي بيوتيك سفكسيم . داروهات رو به موقع ميداديم اما تبت قطع نميشد و مدام دست و پات رو ميشستيم و شب...
8 مرداد 1392

21 ماهگي و 22 ماهگي

موشموشكم... نميبينم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم! حالا بريم سرغ خاطرات ماه 21 و 22 .... و اول از خوردني ها شروع كنيم زيتون رو بي نهايت دوست داري و گاها به عنوان جايزه ازمون زيتون ميخواي؛  البته با هسته رو بيشتر دوست داري و ميخوري و هسته تحويل ميدي.سنجد و گردو و كشمش  ؛بادوم هندي و  سويا  و پسته ؛ چوب شور و پاستيل و ژله و آلبالو خشك و شير عسل و  ...رو هم خيلي دوست داري. ذائقه ت كمي تغيير پيدا كرده ولي كماكان چيزايي رو كه قبلا دوست نداشتي رو نميخوري. همينطور خدا رو شكر تا حالا چيزايي مثل سس ؛ سوسيس و كالباس و پفك و نوشابه و ... نخوردي.اما دلستر دوست داري و هر از گاهي كمي بهت ميدم ..الب...
13 تير 1392

سفر به تهرن و فريدونكنار

دلبندم  ببخشيد كه كم فرصت ميكنم كه وبلاگت رو بروز كنم .... تو اين مدت اتفاقات كوچيك و بزرگ زيادي افتاده كه  فكر نميكنم نيازي باشه كه همه ش اينجا ذكر بشه .اما طبق معمول يكسري از چيزايي كه برا خودم مهم تر بود رودوست دارم برات بنويسم. اولين عروسي كه من شما رو بردم درست روزي بود كه 21 ماه رو تموم كردي ؛ البته قبلا يه عروسي با عمع جون رفته بودي.... برام جالب بود كه وقتي لباس ماكسي  پوشيدم كه كمي هم كار شده بود شما گفتي مامان عروس خانم شده ...هه هه   و الان هم اين جمله رو زياد تكرار ميكني هر وقت من يا كس ديگه اي لباس بلند ميپوشه . اونجا هم به محض ورود عروس گفتي:" مامان عروس خانم خوشگله"...  بعد از چند روز دوباره ع...
11 تير 1392