برای دردانه ام

ولنتاین

عشقم در زندگی عشق بهاست ؛‌برای آن دنبال بهانه نباشید امروز١٤ فوریه و روز ولنتاین؛ روز عشاق ؛ و چه عشقی زیباتر و قشنگتر از عشق  مادرانه ی من به تو . هر سال من و بابایی تو این روز به هم هدیه میدادیم . البته اغلب هدیه های مرسوم این روز از قبیل شکلات ؛ گل و عروسک و کارت تبریک و ... امسال به یمن بودن تو تصمیم گرفتیم کمی مفصل تر برگزار کنیم . بابایی پیشنهاد داد که چیدمان رو به عهده اون بزارم و منم که تو سلیقه ش شکی نداشتم قبول کردم .خلاصه اینکه زحمت میزی که عکسشو میزارم بابا کشیده و ما رو سورپرایز کرد . البته خودمونیم این میز فقط برا تو درست شده .........(ای مامان حسود).هم من هم باباجون به جز اینکه برا همدیگه هدیه ...
1 اسفند 1390

روز مادر

گل دخترم بابایی صبح  بهم sms داد و روز زن و مادر رو بهم تبريك گفت (گرچه دوست داشتم وقتي صبح از خواب بيدار شديم حضوري تبريك رو ميشنيدم) بعد نزديكاي ظهر زنگ زد و تبريك گفت و كادوش رو اخر وقت داد  يعني كم كم داشتيم ميخوابيديم كه كادوش رو داد . يه كفش تابستوني كاملا طبي ماركpolaris . دستش درد نكنه . يعني ميشه يه روزي برسه تو هم با اون دستای کوچولو و نازت بهم كادو بدي؟؟؟؟؟ در ضمن بايد بهت بگم من مامان و بابام رو بي نهايت دوست دارم و احساس ميكنم هر دو فرشته هستن . باباييت بهم ميگفت فكر نكن دخترت هم اين كارايي كه تو برا مامان و بابات ميكني برا تو بكنه و منم در جواب گفتم اگه دختر من باشه و ژنش به من بكشه حتما ميكنه . ماماني اميدوارم...
30 بهمن 1390

شب یلدا سال نود

هندونه ی مامان هندوانه رویاهایت شیرین، انار موفقیتهایت پردانه، پسته خاطراتت خندان، قصه زندگیت خوش و عمرت چون یلدا بلندباد. قبل از رسیدن شب یلدا کلی با بابایی در تکاپو بودیم تا یلدای خوبی رو برات تدارک ببینیم . چون هم اولین یلدای شما بود و هم تولد بابا .عزیزم شما 4 ماه و 21 روز داری .  یادته پارسال نوشته بودم انشالله سال بعد شما هم تو جمع ما هستی ؟ چه زود این یکسال گذشت .  برا شب یلدا که مقارن با تولد بابا حمید بود  یه کیک به شکل انار سفارش داده بودم خیلی خوشگل بود اما اونی که سفارش داده بودم به دلایلی(کیکهای قنادی تازه افتتاح شده در تبریز آماده میشد و با ماشین های یخچال دار به زنج...
18 دی 1390

چله ی مهرسا جون

یکی یکدونه پنجشبه 17 شهریور ؛ چهلمین روز زندگی شما بود . طبق رسم باید حموم میبردیمت و یکی از رسمها اینه که یه شونه رو چهل بار به یه آب میزنن و بعد اون اب رو میریزن سر نوزاد . حالا فلسفه این کار چیه ؟ نمیدونم . اما بهر حال انجام دادنش ضرری نداشت و ما هم انجام دادیم . در ضمن زحمت حموم چله رو عمه جون کشید و به اتفاق بابا و مامان بابایی شام هم مهموتمون بودند . از این به بعد من و بابا جون حمومت خواهیم برد . خدا به خیر کنه .ههههههههههههههه ...
17 شهريور 1390

حموم روز دهم و وليمه و نام گذاري

مهرسای نازم قرار بود شب دهم تولد شما به اقوام درجه یک شام بدیم و تو همون شب مراسم نامگذاری شما رو انجام بدیم . چون ماه رمضون بود برا افطار دعوت کردیم و از قبل سالن رزرو کرده بودیم که با وجود اینکه شما دو روز زودتر به دنیا اومدی  روز ١٢ ام  شد. خلاصه همه از صبح اومدن و کمک کردند که اون چیزایی که قرار بود از خونه به سالن برده بشه رو اماده کنن .از قبیل سبزی خوردن و .... خلاصه مراسم بسیار خوب برگزار شد و بعد از افطار بابا بزرگ بابایی زحمت کشید و بعد از خوندن آیت الکرسی و چند تا دعا و اذان  و اقامه اسم شما رو گذاشت . دخترم  اسمت رو تو شناسنامه مهرسا گذاشتیم اما با توجه به نذری که کرده بودم به احترام حضرت معصومه تو گوشت م...
18 مرداد 1390

روز تولد مهرسا

دخترکم   آخرین روز کاری من پنجشنبه بود و قرار بود شما سه شنبه به دنیا بیای. شنبه رفتم آرایشگاه و موهامو رنگ کردم و شام رو با بابا بیرون خوردیم و حدودای ساعت ١٠ بود اومدیم خونه. حرکاتت خیلی بیشتر شده بود و کلی خندیدیم.روز یکشنبه صبح بیدار شدم و دیدم اذان میگن منم نماز صبح و نماز حاجت خوندم و بعد خوابیدم . راستش مدتها بود نماز های صبحم قضا میشد. بعد از راه انداختن بابایی شرایط جوری شد که خاله های مهربونت منو سریع به بیمارستان رسوندند .(پارگی کیسه آب) قبل از اومدنشون با بابایی تماس گرفتم و جریان رو گفتم و قرار شد خودش رو به بیمارستان برسونه . خاله شادی هم لطف کرد و با خانم دکتر که دوستش بود تماس گرفت و علی رغم اینکه شیفتش...
9 مرداد 1390

جشن سیسمونی

بهترینم ... از وقتی دونستم رسمی به نام جشن سیسمونی یا baby shower وجود داره كل نت رو زير و رو كردم و يكسري رسم و رسوم و كارهايي كه بايد انجام داد رو سرچ كردم . خلاصه اول رفتيم و يه كيك خوشگل به شكل يه نوزاد برات سفارش داديم بعد براي كوچولوهاي خانواده از عوض جنابعالي هديه هاي كوچولو تهيه كرديم . و برنامه ريزي براي غذاها و تميز كاري خونه و اتاق شما . روز شنبه 25 تير ماه يعني يك روز قبل از ولادت حضرت قائم رو برا جشن انتخاب كرديم و هم من و هم بابائي مرخصي گرفتيم و خاله شكوه و سارا جون هم برا كمك اومدند و كيك پوشكي خيلييييييييي خوشگلي رو هم برات درست كرده بودند .در ضمن زن عمو و علي رضا و عطا و بابايي من هم طرف صبح اومدند برا ديدن ...
25 تير 1390

تولد مامی و سیزده بدر

وروجکم برا تولدم خیلی ها تماس گرفتند یا برام پیامک فرستادند و این خیلییییی خوشحالم کرد . بابایی شما برا تولدم کتانی ادیداس و پازل هزار تکه داد و بابایی و مامانی خودم هم  ربع سکه  .البته قشنگترين هديه تولدم وجود عزيزت بود كه به خاطر اين هديه از خدا تشكر ميكنم.   روز سيزده بدر هم به خاطر وجود نازنين جنابعالي كه مبادا اتفاقي برات بيفته عصر حدود دو ساعت رفتيم باغ عمو جونت . البته همه از صبح و براي ناهار رفته بودند. ماماني اونجا همش همه ميگفتن سال بعد يه مهمون ناز هم داريم . راستي دخملم خودمونيما چقدر شكمو هستي (درست مثل خودم) آخه هرچي ميخورم بازم انگار داد ميزني مامان گرسنمه؛ مامان دارم ضعف ميكنم و من مجبورم دوباره بخو...
12 فروردين 1390