یادداشتهای جا مونده تا عید و عکس
دلبندم
از کجا شروع کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟ پارسال این موقع ما جنسیت شما رو نمیدونستیم و الان تو ٧ ماه رو هم تموم کردی.....تو این مدت سعی کردیم خیلی مواظبت باشیم که سرما نخوری و خدا رو شکر موفق بودیم .ببخشید مطالبی که الان دارم تو این پست میزارم کمی درهم و بر همه آخه هر چی یادم رفته اینجا مینویسم .
این مدت یه سری مهمونی رفتی البته اکثر جاها که دعوت بودیم شما رو نبردیم تا اذیت نشی اما چند جایی که بردم : جشن سیسمونی ارمیا کوچولو که انشالله تا چند روز دیگه به دنیا میاد؛ مهمونی خونه دوستم که یه دخمل ناز به اسم آنیسا داره که خیلی شیرین زبونه؛ و یکی دو جای دیگه . کلا تو مهمونی ها و بیرون هم مثل خونه دختر خیلیییییییی خوبی هستی و اذیت نمیکنی.
از زمان به دنیا اومدنت ما رستوران و فست فود و ... رو خیلی کم کردیم و تو این مدت بیش از چند بار نرفتیم . یکیش هم چند روز قبل بود که رفتیم کاروانسرا سنگی که یه رستوران سنتی هستش و موزیک زنده داره البته به زبان ترکی و آذری. شما خیلی خوشت اومد و بدون سر و صدا تماشا میکردی و به درخواست بابایی یه آهنگ ترکی (کوچه لره سو سپیشم....) رو هم به افتخارت خوندن. آخرش هم دادیم بغل دو تا آقای خواننده و نوازنده و ازت عکس گرفتیم.
اولین چیزی که حس کردم ازش ترسیدی عروسک موزیکالت بود که سر یه شیره خیلی خوشگله اما فکر کنم چون با هر ضربه که بهش میزنی صدا در میاره این طور شد. خودت رو عقب میکشیدی و بغل من قائم میشدی.
مدام غلت میزنی و از این ور تا اون ور میری و با روروئک عقب عقب و با شکم سینه خیز خودتو جلو میکشی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی جالبه و اصولامیری و به سرامیک ها میرسی فکر کنم طبعت گرمه .
صداهایی از خودت در میاری و مثلا مدام میگی با با ؛ با با با ؛ و ما و ماما و البته خیلی بیشتر بابا میگی البته در کل فکر نکنم معنیشون رو بفهمی فقط اصوات هستن. هر از گاهی هم مدت طولانی صداتو میگیری سرت و صداهای جیغ گونه در میاری.....(از ٥ شنبه ١٨ اسفند مدام میگی ماما )قربون ماما گفتنت برم.....
شب ١٦ اسفند به وضوح ماما و بابا گفتی کاملا واضح و پشت سر هم البته گاهی هم قاطی میکردی و میگقتی مابا یا باما .ههههههههههه
از تاریخ ١٥ اسفند (الان که دارم این پاراگراف رو مینویسم ١٧ اسفنده)شبا نمیخوابی و از هر دو ساعت با گریه بیدار میشی عزیزم فکر کنم گوشت درد میکنه چون دستتو میبری سمت گوشت . به توصیه عمه جون پشت گوشتو روغت زیتون میمالم تا نرم بشه اگه ادامه پیدا کنه باید ببریم دکتر. البته روزها خوبی و فقط موقع خواب اذیت میشی.[خدا رو شكر فقط 2 شب بود]
بعضي شبا موقع خواب بابا ميخوابوندت رو بازوش و خودش هم ميخوابه و برات قصه ي پيشي تعريف ميكنه : پيشي اومد به مهرسا گفت مياي بازي و مهرسا گفت نه الان وقته خوابه من بايد بخوابم و تو برو پيش مامانت و ................. و شما با دقت و بدون تكون و حركت و حرف زدن گوش ميكني و اغلب همونجا ميخوابي.
گاهي هم شبا ميزاريمت تو تخت پارك و خودمون رو به خواب ميزنيم و چراغا خاموش و شما كه بازيگوشي و خوابت نميبره صورتت رو ميچسبوني به توريه تخت پارك و ما رو نگاه ميكني و بالاخره از حركاتت و ... اون منظره خندمون ميگيره و بلند ميشيم تا خانوم خانوما خوابش بياد و بخوابه . (خيلييييي بامزه ميشي)
در ضمن این روزها حسابی درگیر کارای مربوط به عید هستیم و سفره هفت سین و ...