برای دردانه ام

واكسن 18 ماهگي و بقيه اتفاقات

1392/2/3 19:27
نویسنده : مامان دردانه
1,333 بازدید
اشتراک گذاری

شيرين زبانم 

اول از همه بگم كه 28 دي ماه  تو مهد ثبت نامت كردم...دلم ميخواست كه از مهر ماه بري ولي شايد به دليل اينكه همسن هاي شما تعدادشون كمه موكول بشه به فروردين 93......... مهد گذاشتن شما دلايل زيادي داره .اولا كه ديگه واقعا از عمه جون شرمنده هستم كه تا الان هم كلي محبت كردن و تا آخر عمر هم جبران نميشه ؛ از طرف ديگه دوست دارم تو جمع هم سن و سالهاي خودت بزرگ بشي و بازي كني و ياد بگيري كه چطور بايد از خودت دفاع كني (بدون نزاع و خشونت ) و بتوني حقت رو بگيري و ياد بگيري كه چطوري از وسايلت مواظبت كني و با بقيه بچه ها وسايل هاتو شريك بشي و .......... 

اولين باري كه شهر بازي برديمت 6 بهمن بود .رفتيم شهربازي سر پوشيده صدف و شما اول از اونهمه سر و صدا و هياهو ميترسيدي و از بغل پائين نمي اومدي اما كم كم خوشت اومد . ابتدا سوار يكي از ماشين هايي كرديم كه خراب بود و گوشه پيست گذاشته بودن ... بعد برات بادكنك خريدم و پاپ كورن و خلاصه كم كم ميخنديدي و بادكنكت رو تكون ميدادي و بعد هم سوار اسبهاي چرخان شدي البته بابا جون كنارت وايستاده بود و بعد هم سوار فيل ........

 شرايطي پيش اومد كه مجبور شدم عصر برم اداره و اجبارا شما رو هم بردم البته بار دومي بود كه ميومدي اداره مامان (دفعه اول مراسم افطاري اداره بود)؛ خلاصه بغل همكارام رفتي و حرف ميزدي وشكلات ميخوردي و كيسها رو دستكاري ميكردي و رو صندلي مينشستي و خوش گذشت .

و حالا بريم سراغ ماجراي واكسن : روز 9 بهمن بابا مرخصي گرفته بود و من هم ساعتي گرفتم و از اونجائيكه دلشو ندارم كه بيام داخل اتاق ؛  بعد به اتفاق عمه جون  اومديم دنبال شما و بابا و رفتيم درمانگاه . روز قبلش هم برات خوراكي ؛ توپ ؛ سرويس قابلمه و ظروف پلاستيكي ؛ خريده بودم كه بعد از واكسن بهت بدم تا درد واكسن يادت بره.بابا و عمه جون بردنت داخل و قطره رو خوردي  و واكسن اول رو كه زدن خيلي گريه كردي و نميخواستي اجازه بدي دومي هم زده بشه و هي ميگفتي :" عمه نه "كه دومي رو هم زدن و من پريدم تو اتاق و چيزايي كه برات خريده بودم رو دادم تا كم كم آروم شدي و تو ماشين كه نشستيم ديگه گريه نميكردي و پات هم درد نميكرد....عصر بخاطر اينكه پات نگيره برديم پاساژ و گذاشتيم كه خودت راه بري و حالت خوب بود ولي شب تب كردي (حدود 39) كه با استامينوفن و پاشويه پائين نيومد و مجبور شدم بزارمت تو وان آب ولرم . شب هم مدام با بابا بيدار ميشديم و تبت رو چك ميكرديم گرچه پات درد ميكرد و تا صبح نخوابيدي .و اين تب دو شب ادامه داشت اما به جز شبها كلا حالت خوب بود و سرحال بودي.به مناسبت 18 امين ماه تولدت دسر شارلوت درست كردم كه خيلي خوب شد و برات بعنوان هديه 18 ماهگي پكيج كارتهاي صد آفرين رو از اينترنت سفارش دادم و يدونه هم ظرف غذاي كيتي برات خريديم ....

عشق من به مناسبت ولنتاين هم بسته 18 تائي كتابهاي شعر منوچهر احترامي رو از اينترنت برات سفارش داديم ...كه يادآور زمان بچگي منه ...شعر هايي مثل گربه من نازنازي و حسني و ....

الان هفته اول اسفند هستيم و در واقع كم مونده زمستون تموم بشه و بهار بياد اما تا حالا برفي كه روي زمين بشينه نباريد كه برات آدم برفي درست كنيم و كلي تو برف بازي كنيم.

ديگه بريم سراغ كارها و حرفاي شما:شلوارت رو خودت ميتوني بپوشي؛ عمه جون چادر برات دوخته و ميندازي سرت و يكي از عروسكاتو هم بغ ميكني (الهي دورت بگردم ) ؛ baba do do( بابا بزرگ)؛به من مامان جان ميگي  ؛هر چي رو نميخواي ميگي " نه نه "  ؛اسمت  ؛ فاميل و اسم بابا رو ميدوني و ميگي" mehda ؛ bali ani ؛ وamid يا amid aga " ؛ گاهي هم برا اسم خودت عبارت جون رو بكار ميبري؛ اسامي وسايل نقليه " موتور؛ دو چرخه  ؛ماشين  ؛تاكسي و اتوبوس  ؛هواپيما "  ؛ خوردنيها " كنجد ؛ شادونه  ؛ آبميوه ؛ ژله ؛ و ... همه ميوه ها " ؛ البسه " جوراب  ؛جوراب شلواري ؛ شلوار  ؛كت ؛ ژاكت ؛ كلاه و شال گردن ؛ بلوز و شلوار و چادر و ...."  ؛رو بلدي و ميشناسي و تقريبا اسم همه اقوام نزديك كه زياد باهاشون رابطه داريم رو ميدوني " شقايق ؛ dan dan ( شايان)؛ دايي لبوت (فريد جون و وحيدجون ) ؛ و .... ولي اصولا از عبارت آقا يا خانم و جون استفاده نميكني .اسم رنگها(آبي  ؛سبز ؛ نارنجي ؛ سفيد  ؛صورتي؛ سفيد ؛ زرد؛ قرمز) و اسم اعداد (1؛2؛ 3 و 9) رو ميدوني البته اسمشون رو 

هر چي ميخواي ميگي gonan  (لطفا ) و اگه گوش نكنم گردنت رو كج ميكني و ميگي (dap dap) يعني چشم و (mannon) يعني ممنون ....و من هم گردنم از مو نازكتر .... ببخشيد رو هم ميگي.

فعل رو ياد گرفتي و افعال بپوش؛ بده ؛ بيا ؛ برو ؛ بشين ؛ و ... رو ميگي البته مثلا به بپوشون ميگي بپوش و الا آخر.

شعرهايي كه زياد برات ميخونم رو يه جورايي ياد گرفتي و اگه من جاييش رو نخونم شما ميگي .مثلا من ميگم توي ده ..... و شما ميگي شلمرود . هر جا هم بموني ميگي "پرشين تون " ؛ حالا چه ربطي داره نميدونم.

پي پي رو ميگي البته بعد از شروع كار؛ دكمه هاي كنترل هاي رو ميشناسي " بلند كردن صدا ؛ روشن و خاموش ؛ stop ؛ play  و .... 

نت mi رو ميشناسي و از رو ارگ كوچيكي كه داري و به شكل خرگوشه ميتوني mi رو بزني و همينطور كلمه dog رو ميگي .هر cd برات ميزاريم هي ميگي بعدي ؛ يا بازم ...... عاشق رقصيدن هستي و ميگي dance .....

الان دقيقا ......دندون داري.

ورزش ميكني و ميگي يك دو سه و پاهاتو بلند ميكني . هر چي ميخوري دستاتو ميبري بالا و ميگي "الهي شكر" البته نه هميشه ....پستونك هم كه خدا رو شكر با سوراخ شدن پستونك قبلي بر اثر كشيدن با دندون  ؛پستونك هم از سرت افتاد

عكسا رو در اولين فرصت ميزارم .....و نوشته هام رو كامل و ويرايش ميكنم

اولين شهربازي رفتن مهرسا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

azin
22 اسفند 91 19:39
مهرسا گلی حال کن با این مامان خوش سلیقه که برات به هر بهانه یه جایزه میگیره و بهت تقدیم میکنه ... قربون اون حرف زدنای خوشگلت ... خاله حالا که میتونی شلوارتو در بیاری و پات کنی وقتشه که دیگهایشتو خبر بدییییییی
azin
22 اسفند 91 19:42
آفرین به این دختر زرنگ که شعر داره بلد میشه ... و آفرین که داره به اطرافش دقیق تر میشه و رنگها رو میشناسه ...