برای دردانه ام

محرم سال 90

جیگر طلا پارسال محرم نذر کرده بودم شما که بدنیا اومدی و از هر جهت سالم بودی تو روضه های مامان بزرگ مشگل گشای تزئین شده با روبان مشکی و سبز پخش کنم که این کار رو کردیم . و همینطور نذر کرده بودم که اگه دختر شدی لباس سبز تنت کنم و ببرم روضه . خدا خواست و یه سرهم سبز پیدا کردیم و برات خریدیم . وای که چقدر بهت میومد و ناز شده بودی حسابی شده بودی عباسی . انشالله که زیر سایه ی امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) همیشه تندرست و سلامت باشی. قربونت برم که یک شب بردمت روضه ؛ یک شب حلیم و یک روز عصر برای مجلس حلوا پزون و تو هیچ کدوم حتی یه ذره اذیت نکردی . فدای خانمیت بشم الهی. خیلییییییییییی دوست دارم . هوار تا ....نه خیلیییییییییییییییییییییییییییییی...
17 آذر 1390

مهرسا خانم

امیدم چند روز بیشتر نمونده که وارد 5 ماهگی بشی . تو این مدت حوادث زیادی اتفاق افتاده که اغلب ناخوشایند بوده . کلا بجز تولد تو که اوج خوشبختی ما بود سال زیاد جالبی نبود کلا برای خانواده عمو  ها و عمه ها و... . امیدوارم این روزای سخت هم بگذره . نمیدونم اگه نبودی این روزا رو چطور طاقت میاوردیم . نازنینم عاشقانه دوست دارم . بر خلاف روزا و ماه اول و دوم که شبا چندین بار بیدار میشدی و شیر میخوردی الان مثل بزرگا شب میخوابی و صبح حدود 5 الی 6 بیدار میشی . و ظهر ها هم که نمیخوابیدی و تازه 3 به بعد خوابت میگرفت دیگه میخوابی . خلاصه اینکه شدی  خانم خانما . چقدر زود گذشت این 4 ماه . کاش میتونستم هر لحظه ش رو ثبت کنم . آخه مطمئن هستم وقتی بزر...
12 آذر 1390

لباسهای مهرسا جون

کوشولوی مامانی اینجا یکسری از لباسهاتو برای خاطره میزارم البته بعضی ها رو که پوشیدی عکس نگرفتم و از لباسهای خونه هم همینطور  لباسهای کاموا و زمستانی رو هم در  فرصت دیگه انشالله اگه خدا بخواد. البته دو تا از این لباسها هدیه هستند که برات آوردند. ...
6 آذر 1390

یادداشتهای فراموش شده

موش موشکم یکسری حرفها و اتفاقات رو که یادم رفته بود اینجا مینویسم . ببخشید کمی جابه جا مینویسم آخه حدود یک ماه و نیم سیستم نداشتم و الا اگه هر روز وبلاگت رو بروز میکردم اینجوری نمیشد. من روز ١٩ مرداد یعنی ١٠ روز بعد از زایمان رفتم و بخیه هامو کشیدم. حدودا دو سه روز بود اومده بودیم خونه که عصر موقع اینکه میخواستم رو تخت دراز بکشم متوجه شدم یکی از پاهام بسیار ورم کرده . خیلی ها خونمون بودن بهشون گفتم و همه تائید کردن همه نگران شدیم و سریع به خانم دکتر زنگ زدیم . گفته بود خس خس سینه داره یا نفس تنگی؟ گفتم نه. پرسید پاش اونجایی که ورم داره درد هم داره؟ گفتم نه . گفت پس خیالتون راحت باشه {میدونی دوخترم راستش همه از آمبولی ریه میترسیدیم...
30 مهر 1390

روز جهانی کودک

بهترینم امروز 16 مهر هستش(البته الان که دارم میتایپم از 12 شب گذشته پس میشه 17 مهر) و روز جهانی کودک. بابا مرخصی گرفته بود و اول صبح رفت کارای بیمه ماشین رو انجام بده .آخه میدونی دیروز یه ماشین از پشت به ماشین ما زده بود . بعد اومد دنبالمون و رفتیم موسسه خیریه روزبه که جشنی به مناسبت روز جهانی کودک برگزار کرده بودن . غرفه های زیادی داشت از جمله گریم کودکان؛ نقاشی ؛ خمیر بازی ؛ آرزوها و .... . خلاصه شما کوچکترین عضو شرکت کننده در جشن بودی و با استقبال خیلی زیادی رو به رو خیلی ها باهات عکس انداختن . خلاصه اینکه خیلی تحویلت گرفتن . ناگفته نمونه که زیاد سرحال نبودی هم گرما اذیت میکرد هم کمی خوابت میومد. اونجا حدود 1 ساعت بودیم و بعد رفتیم و از ...
17 مهر 1390

احوالات مهرسا خانم تا دو ماهگی

دخمل نازم شما تو این دو ماه این کارها رو میکردی: اگه شیر میل نداشتی لثه هاتو بهم میچسبوندی و اگه سر شیشه تو دهنت بود یا با زبونت هل میدادی بیرون یا هل میدادی یه طرف لپت. از هفته اول تو خواب یا بیداری لبخند میزدی اما اواخر یعنی بعد از چهل روزگی احساس میکنیم لبخند هات  ارادی شده و عکس العملی هست به رابطه ما و شما. بعد از چله موقع عوض کردن پوشکت پاهاتو تکون میدی و بالا میبری و کار تعویض رو سخت میکنی. موقع شیر خوردن از بس با عجله میخوری میپره گلوت .و سرفه میکنی . و صداهایی مثل غغغغ و آآآآآآآآ از خودت در میاری. و همینطور وقتی عصبانی هستی موقعی که بغلت کردیم با پاهات محکم با شکممون فشار میاری. و خودت رو به عقب هل میدی. بعد از گرفتن شیشه شیر...
16 مهر 1390

بیرون رفتن های مهرسا خانم

١-مطب خانم دکتر ٢- آزمایشگاه ٣- افطاری  مراسم نامگذاری ٤- خونه بابابزرگ (بابای مامانی ) اولین باری بود که من و شما ٢ تائی رفتیم بیرون . تقریبا از امروز به بعد هر روز خونه بابابزرگ ٥- مطب آقا دکتر( ٢ تا دکتر خوب که پیش هر دو میبریم تا ببینیم کدوم بهتره) ٦- افطار خوته عمه جون (که زحمت حموم بردن شما رو هم کشید) و بعد هم بیرون و مهمونیهای افطاری  
16 مهر 1390

اتاق مهرسا

عزیزم قول داده بودم که عکسهای از سیمونیت و سرویس تخت و کمدت بزارم که تا حالا فرصت نشده بود . فعلا چند تایی میزارم بعد تکمیل میکنم.البته از شلوغ بودن اتاق معذرت میخوام . اینجوری چیده بودیم که هر کی میاد مهرسا رو ببینه اگه دوست داشت اتاقش رو هم ببینه بعدش  تخت پارک رو بردیم اتاق خودمون و روروئک و کریر و وان حموم و تشک بازی و هر چی اضافه بود جابه جا کردیم .درضمن ببخشید کیفیت عکسها بخاطر اینکه مجبور بودم حجم عکسها رو پائین بیارم کم شد   ...
10 مهر 1390