برای دردانه ام

آز مجدد و ویزیت

خانم خانما........ روز یکشنبه مرخصی ساعتی گرفتیم و بابایی زحمت کشید منو برد آزمایشگاه تا دوباره قند خونم چک بشه . اما این بار بر خلاف دفعه قبل ناشتا ازم خون گرفتن ولی گلوکز ندادن و گفتند برم خونه صبحانه بخورم و ٢ ساعت بعد برگردم . همین کار رو کردیم . و دوباره آز خون . جواب که آماده شد دیدیم الحمدالله همه چی مرتبه . حالا مونده دکتر چه نظری داشته باشه. سه شنبه ١٤ تیر وقت دکتر داشتم که باز با بابایی رفتیم و جواب آزمایش رو هم بردیم . که خیلی راضی بود . دیدی دخترم مامان شکموت به خاطر شما چقدر جلوی شکمش رو گرفت و تو این مدت شیرینی و شکلات و شربت و ... نخورد و مواد نشاسته ای رو کمتر کرد . بمیرم برا این فداکاریش......هههههه به دکتر تاریخ ...
12 تير 1390

روز پدر و سونوی هفته 32

شیطونکم سلام مامانی . حالت خوبه؟ انشالله که همیشه خوب و سرحال باشی. دخترم این روزها خیلی حرکاتت بیشتر شده و من رو غرق لذت میکنی. راستی بابایی هم یه مدته که کارش شده سرش رو رو شکم من بزار و گوشش رو بچسبونه و باهات ارتباط برقرار کنه . وقتی اینکارو میکنه شما هم عکس العمل نشون میدی. بلا نکنه از الان بابایی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از آخرین پستی که برات گذاشته بودم اتفاقات زیادی افتاد که زیاد خوش آیند نبود و نمیخوام توضیح بدم . اما الحمدالله یه جورایی حل شد. مامانی از خدا بخواه که دو تا خواسته ای رو که دارم بر اورده کنه . راستی روزپدر بود و من برا بابایی یه پیرهن خیلی خوشگل boss به رنگ آبي روشن خريدم و از عوض جنابعالي يه كراوات شيك به همراه يه نامه .با...
29 خرداد 1390

ویزیت 30 هفته و 6 روز

پرنسسم به حساب دکتر روز چهارشنبه مورخ ١٨ خرداد شما ٣٠ هفته و ٣ روز داشتی و با حساب سونوگرافی ٣٠ هفته و ٦ روز (٣ روز اختلاف)؛ حالا کدوم درسته نمیدونم .دوباره چون نوبت دكترمون دیر وقت بود و مطب نسبتا خلوت بابایی هم اومد (این دومین باره میاد تو) خلاصه دکتر وزنم رو گرفت که ٥ کیلو از اولین ویزیت بیشتر شده بود البته نا گفته نمونه که اولین بار پائیز بود و با لباسای پائیزی و چکمه و .... و دوما اینکه من یه مدت به خاطر بالا اوردنهای مکرر وزن کم کردم و دوباره بعد از ماه ٤ وزن گرفتم . بعد صدای قلب خوشگلت رو شنیدیم . بابایی دلش رو برا سونو صابون زده بود و دکتر گفت ایندفعه فقط قلب . شکر خدا قلبت مرتب و منظم کار میکنه. داروهام تجدید شدند. و قرار بعدیمو...
18 خرداد 1390

آزمايش و جواب آزمايش

عسلم روز 29 ارديبهشت برا آزمايشي كه خانم دكتر داده بود رفتم آزمايشگاه البته بابايي هم منو تنها نذاشت و باهام بود. اول كه ناشتا آز خون و ادرار دادم و بعد 50 گرم گلوكز(شكر) دادن بهم و گفتن كه با آب مخلوط كنم و بخورم و پياده روي نكنم و هيچ چيز ديگه نخورم و يكساعت بعد دوباره ازمايش بدم . دفعه دوم فقط آز خون دادم . تا اونجا كه ميدونم اين آزمايش ها بيشتر بخاطر اينه كه بدونن من ديابت بارداري يا مسموميت بارداري دارم يا نه . اون يه ليوان گلوكز حسابي حالم رو به هم ريخت و هر چيز شور و ترشي خوردم برطرف نشد. يكشنبه جواب ازمايش رو گرفتم و تو نت كلي سرچ كردم تا بتونم تفسير كنم . طبق جواب فقط يه كوچولو هموگلوبين و هماتوكريتم از حد نرمال كمتر بود كه...
29 ارديبهشت 1390

ویزیت هفته 28 ام

کوچولوی من  الان تو ماه هفتمي و به گفته خانم دکتر ٢٦ هفته و ٣ روز و به گفته سونو ٢٦ هفته و ٦ روزه هستی . الان حدودا  كمي كمتر از 900 گرم  وزنت هست و طول بدن خوشگلت  از سر تا پاشنه پا حدود 35.5 سانتي متر است. ٢١ اردیبهشت وقت دکتر داشتیم و چون اخر وقت بود و مطب خلوت و بابایی هم کلی نگران شما بودن به همراه من اومد داخل مطب تا هم دکتر رو ببینه و هم نگرانیهاش بابت ریزه میزه بودنت برطرف بشه . دکتر هم لطف کرد و سونو کرد و به بابایی نشون داد و تشریحت کردن که اين دستشه و این گوششه و ... و من بی نوا هم که مانیتور رو نمیدیدم و فقط حرفا رو میشنیدم . خیلی دلم میخواست بازم ببینمت. شکر خدا بازم همه چی مرتب بود و قرار شد من مای...
21 ارديبهشت 1390

پیشنهاد ها برای خرید سیسمونی

دختر نازم از اونجایی دوست دارم علاوه بر اینکه وبلاگت یادآوری خاطراتی برای خودمون هست برای خوانندگان هم مفید باشه تصمیم گرفتم چیزایی که در مورد بچه داری و خرید سیسمونی و ... یاد گرفتم رو هم اینجا بزارم . به مرور تکمیل خواهم کرد .اگه كسي سوالي داره كه فكر ميكنه ميتونم كمكش كنم برام نظر بزاره و من در اولين فرصت جوابشو ميدم. لباس : در مورد لباس بهتون بگم که عده ای به من میگفتن لباس سایز صفر نخر. من یکی خریدم که کم اومد و چند تا دیگه هم بعد از تولدش خریدیم و تا تقریبا دو ماهگی یعنی وزن تقریبی 4.5 پوشید . البته سایز لباسها در مارکهای متفاوت فرق میکنن . بهترین لباس هم بادی آستین کوتاه یا رکابی هست و از روش یه سرهم جوراب دار و کلاه . من ...
15 ارديبهشت 1390

22 هفته و 3 روز

عزیزم دیروز وقت دکتر داشتم و الحمدالله همه چی خوب بود . ریتم ضربان قلبت و تعدادش. وزنم هنوز نیم کیلو مونده به میزان قبل از بارداری برسه . و با احتساب دکتر شما ۲۲ هفته و ۳ روز داری. الان حدودا" ۳۰ سانتی متر و نیم کیلو هستی. قربونت برم الهی شکر خدا حالم بهتر شده اما تهوع صبحگاهی مثل ماههای اول به سراغم اومده و باید قبل از بلند شدن از جام چیزی بخورم و بعد بلند بشم . درضمن مدتیه هر روز بین ۵ تا ۵:۳۰ از خواب بیدار میشم . بدون هیچ علتی و تا صبح تو جام وول میخورم نمیدونم چه حکمتی داره . شاید خدا میخواد منو برا ورود جنابعالی و شب زنده داری ها آماده کنه.   ...
5 ارديبهشت 1390

خرید سیسمونی

نازگلم بالاخره با تمام مشکلاتی که وجود داشت به اتفاق بابایی  و عمه جونت و پسر عمه رفتیم تهران که برا شما خرید کنیم .مدتها بود تمام سایتها رو زیر و رو کرده بودم و همه مارکها رو حفظ کرده بودم و لیست بلند بالایی از وسایل برات تهیه کرده بودم .مهمتر از همه برام سرویس تخت و کمدت بود . اول رفتیم نی نی سالن مادر(نبش شریعتی و همت) اما همه اجناسش رو تو حراج فروخته بود و تیرمون به سنگ خورد و رفتیم نمایندگی چیلک و کپل پا. تو نمایندگی چیلک مدل سافاری رو کاندید کردیم و کپل پا هم دو تا مدل داشت که پسندیدیم اما هر دو آبی بود . نهایتا رفتیم نی نی سالن روبروی پارک ساعی و سرویس مورد نظرمون رو پیدا کردیم . وای که اگه بدونی چقدر خوشگله . خلاصه بعدش بقیه خر...
31 فروردين 1390

تولد مامی و سیزده بدر

وروجکم برا تولدم خیلی ها تماس گرفتند یا برام پیامک فرستادند و این خیلییییی خوشحالم کرد . بابایی شما برا تولدم کتانی ادیداس و پازل هزار تکه داد و بابایی و مامانی خودم هم  ربع سکه  .البته قشنگترين هديه تولدم وجود عزيزت بود كه به خاطر اين هديه از خدا تشكر ميكنم.   روز سيزده بدر هم به خاطر وجود نازنين جنابعالي كه مبادا اتفاقي برات بيفته عصر حدود دو ساعت رفتيم باغ عمو جونت . البته همه از صبح و براي ناهار رفته بودند. ماماني اونجا همش همه ميگفتن سال بعد يه مهمون ناز هم داريم . راستي دخملم خودمونيما چقدر شكمو هستي (درست مثل خودم) آخه هرچي ميخورم بازم انگار داد ميزني مامان گرسنمه؛ مامان دارم ضعف ميكنم و من مجبورم دوباره بخو...
12 فروردين 1390