برای دردانه ام

ویزیت ماه هفتم و برنامه غذایی ماه هشت

فینگیلی روز ٧ اسفند بردیمت دکتر برا کنترل ؛ شکر خدا بازم همه چی خوب و مرتب بود . فقط یه روز بود که احساس میکردیم کمی گوش درد داری و اینو ربط میدادیم به اینکه تو حموم با وجود تمام دقتها کمی اب تو گوشت رفته و دکتر هم بعد از معاینه تائید کرد و یه قطره داد که سه روز و از هر ١٢ ساعت باید ١ قطره تو هر دو گوشت میریختیم. و اما چیزایی که گفت شما میتونی بخوری : ماست ؛‌نون لواش خرد شده در آب گوشت یا ماست یا سوپ و .... ؛‌موز البته دقیقا وسطش(مغز موز) و سیب . گفت از ترکیب مواد غذایی که تا حالا میتونه بخوره میتونید غذاهای جدید بسازید مثلا عدس پلو البته شفته . شیرت رو عوض نکرد و همون سوپرامیل ١ رو گفت ادامه بدیم . قطره ََADرو حذف كرد و گفت 25...
7 فروردين 1391

نوروز سال 91(سال نهنگ)

شیرین تر از جانم به اندازه تمام شکوفه های بهاری برات آرزوهای خوب دارم تحویل سال 91 ساعت 8 و 44 دقیقه صبح روز اول فروردین بود . بعد از بیدار شدن آماده شدیم و رفتیم خونه بابایی ؛ خاله جون (خاله مامانی)هم به اتفاق خانواده از تهران اومده بودند . امسال بر خلاف هر سال که از چند دقیقه قبل از تحویل سال سر میز و سفره هفت سین مینشستیم و دعا میخوندیم ؛ سرپایی وارد سال نو شدیم .هر کی یه جا بود و خلاصه اینم از امسال ما.{شما دقیقا 7 ماه و 19 روزه بودی}امسال یه فرق خیلیییییییییی بزرگ با سالهای قبل داشت و اون بودنت تو جمع ما بود .الهی که صد ها عید ببینی دخترم. اکثر اقوام در سفر بودن .اینه که نه مهمون زیادی اومد نه جای زیادی رفتیم . اما شما تو او...
7 فروردين 1391

اولین دیدار

مهربونم بعد از به هوش اومدن و منتقل کردن به بخش خاله های مهربون و عمه تو اتاق (که بالاخره تونستیم  اتاق خصوصی بگیریم ) منتظرم بودن. اولین لحظه ای که شما رو نشونم دادن باورم نمیشد . اصلا تمیتونم اون لحظه رو وصف کنم . خدا رو شکر که سالم بودی و زردی هم نداشتی. وزنت ٢ کیلو و ٩٠٠ گرم بود و قدت ٤٨ سانت . موهای سرت کاملا مشکی بود و لبهای کاملا صورتی  . کلا همه میگن شبیه بابایی هستی . الهی قربونت بشم . هنوز هم باورم نمیشه . گاهی فکر میکنم همه اینها تو خوابه. یک شب تو بیمارستان موندیم و روز بعد حدود ساعت ١٢ مرخص شدیم . و همگی اومدیم خونه . راستی مهمونهامون از تهران هم رسیدند. ...
7 فروردين 1391

یادداشتهای جا مونده تا عید و عکس

دلبندم از کجا شروع کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟ پارسال این موقع ما جنسیت شما رو نمیدونستیم و الان تو ٧ ماه رو هم تموم کردی.....تو این مدت سعی کردیم خیلی مواظبت باشیم که سرما نخوری و خدا رو شکر موفق بودیم .ببخشید مطالبی که الان دارم تو این پست میزارم کمی درهم و بر همه آخه هر چی یادم رفته اینجا مینویسم . این مدت یه سری مهمونی رفتی البته اکثر جاها که دعوت بودیم شما رو نبردیم تا اذیت نشی اما چند جایی که بردم : جشن سیسمونی ارمیا کوچولو که انشالله تا چند روز دیگه به دنیا میاد؛ مهمونی خونه دوستم که یه دخمل ناز به اسم آنیسا  داره که خیلی شیرین زبونه؛ و یکی دو جای دیگه . کلا تو مهمونی ها و بیرون هم مثل خونه دختر خیلیییییییی خوبی هستی و اذیت نمیکنی. از زما...
20 اسفند 1390

واکسن 6 ماهگی

جگر گوشه امروز سه شنبه مورخ ١١ بهمنه و الان که دارم این مطلب رو مینویسم ساعت ١١:١٥ صبح هستش . همونطور که قبلا گفتم واکسن ٦ ماهگی شما بخاطر سرماخوردگی خفیفی که گرفته بودی با نظر دکتر ٢ روز عقب افتاد . تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده که زیاد خوشایند نبوده . مامان بزرگ (مامان بابایی) رو حدود ٨ روز بیمارستان بستری کردند)بعد مرخص شد و دوباره بعد از دو روز بستری و عمل) ؛ عمه جون هم عمل داشتند ؛ بابایی و مامانی(بابا و مامان بنده) هر دو سرما خوردن و گفتن تا اطلاع ثانوی اونجا نریم ؛ و ..... . اینه که تو این مدت زحمت نگهداری شما افتاد گردن خاله شکوه ... و چون خاله جون بخاطر کلاس سنتور سارا ٥ شنبه ها قزوین میرن اینه که تصمیم گرفتیم روز واکس...
14 اسفند 1390

ولنتاین

عشقم در زندگی عشق بهاست ؛‌برای آن دنبال بهانه نباشید امروز١٤ فوریه و روز ولنتاین؛ روز عشاق ؛ و چه عشقی زیباتر و قشنگتر از عشق  مادرانه ی من به تو . هر سال من و بابایی تو این روز به هم هدیه میدادیم . البته اغلب هدیه های مرسوم این روز از قبیل شکلات ؛ گل و عروسک و کارت تبریک و ... امسال به یمن بودن تو تصمیم گرفتیم کمی مفصل تر برگزار کنیم . بابایی پیشنهاد داد که چیدمان رو به عهده اون بزارم و منم که تو سلیقه ش شکی نداشتم قبول کردم .خلاصه اینکه زحمت میزی که عکسشو میزارم بابا کشیده و ما رو سورپرایز کرد . البته خودمونیم این میز فقط برا تو درست شده .........(ای مامان حسود).هم من هم باباجون به جز اینکه برا همدیگه هدیه ...
1 اسفند 1390

اتفاقات افتاده

سلام پرنسس خوبی خانمی . چیکارا میکنی ؟ نازنینم زیاد طول نمیکشه که انتظارمون به پایان میرسه و همدیگه رو میبینیم. راستی اونقدر که ما مشتاقیم تو رو ببینیم تو هم دلت میخواد ما رو ببینی و مثل ما روز شماری میکنی؟ دخترکم یکشنبه ٢٩ خرداد وقت سونو داشتیم . مشخص شد شما از قرار عرضی به قرار طولی تغییر مکان دادی. اگه میخواستم طبیعی بشه با این شرایط احتمالا امکان پذیر بود اما من که از اولش تصمیم گرفتم که سزارین بشم به دهها دلیل  حداقل تصمیمم رو برا خودم موجه میکنه . در ضمن از دکتر خواستیم وزنت رو بگه که با یه حساب سر انگشتی گفت که تقریبا ١٧٠٠ و بعد که من کتابارو زیر و رو کردم و نت رو هم جستجو دیدم برا هفته ی  شما وزن خوبی حساب میشه. خلاصه شکر...
30 بهمن 1390