برای دردانه ام

دلتنگی های مامانی

دختر گلم دوست ندارم نوشته هام تراژدی باشه . اما اینو بدون که تو زندگی همونطوری که لحظات خوب و قشنگ وجود داره   لحظات سخت هم هست و این جزء لاینفک زندگیه . غصه و شادی کنار هم.راستش از روز دوم عید مسائلی دست به دست هم دادند و باعث رنجش من شدند و کلا سر حال  نبودم . مامان دورت بگرده ؛  یعنی میشه تو بزرگ بشی و سنگ صبور من بشی ؟یعنی میشه بشینیم دوتایی با هم درد و دل کنیم . البته امیدوارم هیچ موقع تو زندگیت دردی برای گفتن نداشته باشی و همیشه خوش و سرحال باشی. بودن تو امید به زندگی رو تو من تقویت کرده. کاش بدونی که چقدر دوست دارم. در ضمن من قرصهای تهوعم رو قطع کردم . گرچه حالت تهوع برطرف نشده و روزای عید چند باری گل...
2 فروردين 1390

عید 90

شیطونک مامان تحویل سال ساعت ۲:۵۰ دقیقه شب بود و ما به اتفاق خاله اینا که از تهران اومده بودند خونه بابا اینا بودیم . و به زور بیدار موندیم تا لحظه تحویل سال. عزیزم لحظه خیلی قشنگیه که نمیدونم چطوری برات توضیح بدم . همیشه بغض خاصی تو لحظه تحویل سال دارم . دلم میخواد تنهای تنهای باشم و برای چند دقیقه فقط دعا کنم . همینطور که سلامتی تو عزیز رو از خدا خواستم ِ خواستم که پدر و مادر و بابایی رو هم در پناه خودش نگه داره . ازش خواستم مشکلاتمون رو حل کنه و سال کهنه با رفتن غصه های منم با خودش ببره. امسال اکثر اقوام مسافرت بودند . بنابراین نه جای زیادی رفتیم نه مهمون زیادی اومد. امسال که توی نازنین رو بهانه کردیم برا مسافرت نرفتن . انشالله سال بع...
1 فروردين 1390

یادداشتهای جا مانده

عزیز دلم  ببخشید که به علت کسالت این دوران و شرایط کاری نمیتونم وبلاگ رو به روز کنم اما قول میدم دقت بیشتری کنم . الان که این پست رو برات میزارم پنجشنبه ۱۹ اسفنده و تنها ۱۰ روز تا سال ۱۳۹۰ باقی مونده . سالی که سال تولد تو عزیز خواهد بود . امیدوارم قدمت برا هممون پر خیر و برکت باشه .سعی میکنم مختصرا حوادث مهم این مدت رو یادداشت کنم.   ...
25 اسفند 1389

تعيين جنسيت

پاره ي تنم بايد هفته قبل براي سونو گرافي ميرفتيم كه هم سلامتت رو  بگه و هم بگه بالاخره شما دخملي يا پسمل . اما بخاطر مريضي و شدت سرفه ها موكول شد به ۲۳ اسفند . جگر گوشه ي من ديگه طاقت صبر كردن نداشتم و به اتفاق بابايي رفتيم براي سونو .از صبح استرس باعث شده بود سردرد شديدي داشتم . گرچه ته دلم نتيجه رو ميدونستم اما كاملا درصد دختر يا پسر بودنت مساوي بود.البته اول سلامتت رو از خدا خواسته بودم. نوبتمون كه شد دكتر مراحل رو كاملا انجام داد و بعد از اينكه ميزان رشدت رو اندازه گيري كرد گفت دختر هستي . من كه از خوشحالي گريه م گرفته بود و بابا چندين بار از دكتر پرسيد كه جواب قطعي و صد در صده كه دكتر با خنده گفت ۲۰۰ درصد . و خلاصه با...
23 اسفند 1389

مريضي ماماني

نازنينم ۷ اسفند سرماخوردگي سختي گرفتم اما مرخصي بهم ندادند. شايد اگه ميدونستند تنها نيستم و تو هم با مني با مرخصيم موافقت ميكردن. اما بهر حال مجبور شدم يكشنبه شب يعني ۸ اسفند برم دكتر . ماماني گرچه اصلاااا دلم نميخواست دارو بخورم اما مجبور شدم . به خاطر خودم نه بلكه بخاطر وجود نازنين تو كه مبادا سرفه هاي زيادي كه ميكنم و چرك و تب و ضربان قلب و فشار بالا بهت آسيبي برسونه . خلاصه كنم كه اين بيماري ۲ هفته كامل طول كشيد و اخرش مجبور شدم برم دكتر متخصص ريه كه بهم اسپري داد و بعد از اون بود كه بهتر شدم . اما كلا در طي اين دو هفته بارها بالا آوردم (حتي آب رو )چون مدام سرفه ميكردم .خيلي بهم سخت گذشت و وزن كم كردم اما شكر خدا بهتر شدم و خانم ...
7 اسفند 1389

اولین سونو گرافی(nt و nb )

عزيزدلم تاريخ ۱۱ بهمن به اتفاق بابا رفتيم براي سونو . البته اين سونو با سونويي كه خانم دكتر تو مطب خودش داره خيلي فرق ميكنه . عزيزم اين سونو براي تائيد سلامتيت بود و بابايي كم مونده بود بره تو مانيتور . آخه من قبلا هم ديده بودمت و صداي قلبت رو شنيده بودم اما بابايي اولين بارش بود و اشتياق خاصي داشت . خصوصا وقتي دستت رو به طرف دهنت بردي . فداي اون دست كوچولوت برم . خلاصه شكر خدا همه چي نرمال بود . انشالله هميشه سلامت و تندرست باشي .      نتیجه سونو گرافی: در بررسی اولتراسونیک به عمل آمده ؛ رحم حاوی یک جنین زنده با حرکات طبیعی ؛ ضربان قلب منظم و پرزانتاسیون متغیر است . سن حاملگی در مطابقت با BPD(22mm و CRL(63mm ح...
11 بهمن 1389

فهمیدن خانواده بابا

عسلم ۷ بهمن ماه بود و شما تقریبا سه ماهگیت رو تموم کرده بودی و عمو سعید به اتفاق خانواده از تهران اومده بودند که با وجود احوالات من دستمون رو شد و خلاصه همه فهمیدن. البته زن عمو ازم سوال کرد و منم جواب مثبت دادم و اون بود که به همه گفت . و فرداش و روزهای بعدش بود که کم کم عمه ها و زن عموها تماس گرفتن و تبریک گفتند هم به من هم به بابا جونت.           حالم کماکان تعریفی نداره . گرچه احساس میکنم کمی بهتر شدم ...
7 بهمن 1389

دومین و سومین ویزیت

پاره تنم تاریخ ۲۰ دی دوباره وقت داشتم که همه چی عالی بود. برای اولین بار به وضوح دیدمت . سرت و حتی شاخه های دست و پای کوچولوت رو . خیلی حس خاصی داشت . حسی که بیانش خیلی سخته . اما کاش بابایی هم میتونست همه این لحظه ها رو با من تجربه کنه . دکتر برام ازمایش کامل نوشته بود که بعد از گرفتن نتیجه در تاریخ ۲ بهمن بردم پیش دکتر و شکر خدا هیچی تو آزمایشها و املاح بدنم کم یا زیاد نیست و از این بایت خیالم خیلییییی راحت شد. ...
20 دی 1389