برای دردانه ام

روزهاي باقيمانده تا پايان سال 1394

عزيز دلم  همونطور كه گفتم 29 بهمن ماه عمل لوزه  داشتي و بعد هم كه مهمونهايي كه زحمت ميكشيدن و ميومدن خونه مون . و 8 اسفند اولين روزي بود كه مهد رفتي.  12 اسفند وقت آتليه داشتي كه مهد كودكت هماهنگ كرده بود و اولين بار بود كه شما رو با تيپ زمستوني برديم آتليه . 13 اسفند تولد يكسالگي هلناي عزيز بود كه در هتل بزرگ برگزار شد و شام به اتفاق همه خانواده رفتيم . 19 اسفند بخاطر نگراني از سرفه هات بردم خانم دكتر مهربون شما رو معاينه كرد و گفت خيلي خوب شد اين سرماخوردگي روزاي اول عمل اتفاق نيفتاد چون قطعا برا بخيه ها مشكل ساز ميشد. و انتي هيستامين و ايبوپروفن  وقطره بيني داد .و پروسپان و لوزه رو نگاه كرد گفت دست دكتر درد...
31 خرداد 1395

سه روز سخت بعد از عمل لوزه

عشقم  وقتي رسيديم خونه شما خوابيدي. تازه خوابت برده بود كه كلي مهمون اومد خونه مون ... البته شما بيشتر تايم رو خواب بودي. هيچي نميخوردي. بعد بابا بزرگ اومد و بعد هم عمه جون . از جات تكون نميخوردي و ميخواستي هر دو دست من تو دستت باشه و يا اتاقت باشيم و شما رو پام بخوابي و دستام رو بگيري. حتي نميتونستم يكي ازدستام رو از دستت بيرون بكشم . حتي وقتي خوابت ميبرد و دستم رو ميكشيدم چشمات رو باز ميكردي و اشاره ميكردي دستت رو بده  . حرف نميزدي و هيچي نميخوردي.  صبح روز جمعه عمو غلامرضا به اتفاق خانواده اومدن و شما باز هيچ حرفي نزدي و هيچي نخوردي . موقع خوردن هم گريه ميكردي و اشاره ميكردي كه درد ميكنه . به زور تهديد كه اگه نخوري مج...
3 اسفند 1394

آزمايش خون و عمل لوزه مهرساي عزيز

دلبندم  گفتم كه بخاطر لوزه شما سه بار رفتيم تهران .يك بار پيش يه دكتر و دوبار پيش دكتر ديگه. و نهايتا تصميم گرفتيم كه شهر خودمون عمل كنيم . دكتري كه تهران برده بوديم يكي از دكتراي حاذق رو پيشنهاد كرد و گفت از دانشجويان بسيار زرنگش بوده و براش معرفي نامه نوشت . ... شما رو برديم پيش جراح و متخصص گوش و حلق و بيني كه انتخاب كرده بوديم و عكس و نامه دكتر تهران رو ديد و تائيد كرد كه نيازه عمل بشي و خواست آزمايش خون انجام بديم و  نامه دكتر بيهوشي. 11 بهمن شما رو برديم پيش خانم دكتر مهربونت و آبله مرغون و ماجراي دكتر تهران رو براش تعريف كرديم و اون هم دكتري رو كه انتخاب كرده بوديم رو تائيد كرد و كامل راهنمايي كرد كه چه كارايي بايد ...
2 اسفند 1394

آبله مرغون مهرسا جون و سفر به تهران بخاطر لوزه

نفسم  قرار بود روز 29 دي ماه بريم تهران تا دكتر كه دفعه قبل رفته بوديم وضعيت شما رو با دفعه قبل چك كنه و بگه كه نيازي به عمل لوزه هست يا نه . روز قبل از سفر ميخواستم شما رو حموم كنم كه ديدم كمي بدنت گرمه و بعد از دراوردن لباسهات ديدم چند جاي بدنت جوش زده (زير بغل و زير گردن و پشت ). سريع اماده شديم و خودمون رو رسونديم كلينيك اما چون دير وقت بود و تايم كاري دكتر متخصص اطفال داشت تموم ميشد بهمون وقت ندادن كه اجازه خواستيم شرايط رو به دكتر بگيم شايد قبول كرد شما رو ويزيت كنه. گفتيم كه فردا عازم سفر هستيم و شما رو معاينه كرد و گفت حدسمون درسته و آبله مرغون گرفتي. پماد كالامين داد و تب بر و يه شربت ديگه.و گفت سفر ايرادي نداره اما تا 7 ...
2 اسفند 1394

شب يلدا (جشن مهد و تولد بابا جون ) و جشن دندوني هلناي عزيز

دختر مهربونم.. يك روز مونده به شب يلدا همه خريدها رو انجام داديم و به اتفاق دايي مهرداد برا عروس خانم سور و سات شب يلدا درست كرديم . كلي هم اين وسط به شما خوش ميگذشت و همش ميگفتي برا منم از اينا درست كنيد.. نهايتا كارامون كه تموم شد به اتفاق هم (شما مهمون ويژه و دعوتي بودي) رفتيم خونه رويا جون و هديه هاش رو داديم و شب يلدا رو تبريك گفتيم .  صبح روز 30 آذر مرخصي گرفتم تا شما بيشتر بخوابي و خودم اماده ت كنم برا جشن يلداي مهد كودك..  بعد از بيدار شدن اماده شديم و رفتيم مهد كودك و شما به اتفاق دوستات رفتيد جشن شب يلداي مهد كودك كه  تو سالن هلال براتون برگزار كرده بودن . كلي بهتون خوش گذشته بود و بهتون گيفت هاي مناسب شب يلدا ...
21 دی 1394

گوش درد مجدد؛ اتفاقات مهد ؛ باشگاه

كوچولوي دوست داشتني من....   19 آبان 94 از مهد بردنتون پارك علوم و نجوم  و كلي چيزا ياد گرفته بودي. صور فلكي و خرس كوچولو و خرس بزرگ و چيزاي ديگه .. كه خيلي بامزه تكرار ميكردي. به اورانوس هم اوقانوس ميگي و هيچ جوره حاضر نيستي درست بگي..   2 آذر 94 از مهد بردنتون فيلم شاهزاده رومي . به درخواست مهد رفتيم خانم دكتر مهربونت برات آزمايش ادرار و مدفوع نوشت .مدفوع در سه نوبت . خلاصه دو سه روز كارمون شد جمع آوري نمونه  و تحويل و .. خدا رو شكر نتيجه ش خوب بود و مشكلي نداشت .  روز 2 اذر ظهر از خواب بيدار شدي و با گريه گفتي گوشم درد ميكنه و بعد كه شدت گرفت و نتونستم ارومت كنم خودت گفتي بريم دكتر و دوباره روز از نو...
21 دی 1394

سفر به مشهد (آبان 94)

عزيزترينم  و اما دومين سفر شما به مشهد و پابوس امام رضا (ع) ؛13 آبان بود . البته اين سفر با سفرهاي ديگه مت فاوت بود چون قرار بود دوست عزيزم رو ببينم . اين دفعه قرار شد سه نفري بريم و ساعت 8:20 شب با قطار مستقيم عازم مشهد شديم . به شما تو قطار كلي خوش گذشت . نصف مسير كه خواب بودي و بعد بين كوپه ها در رفت و امد بودي و ..  اصلا و ابدا اذيت نكردي .. روز 14 ام ظهر رسيديم مشهد و بعد از يه استراحت كوچولو رفتيم حرم . هميشه تو حرم حس خاصي بهم دست ميده اما متاسفانه شما نسبت به دعا كردن و .. حساسيت شديد نشون ميدي . چون موقع دعا ممكنه اشك از چشمم بياد يا بغض كنم هر دفعه از ته دل ميخوام دعا كنم گريه ميكني و نميزاري و ميگي مامان دعا نكن.....
21 دی 1394

عفونت گوش ؛ آنژين و چكاپ چشم

سلام نور چشمم 21 مهر ماه ظهر گفتي گوشت درد ميكنه و بعد از اينكه از خواب ظهر بيدار شدي ديگه چيزي نگفتي. اما نيمه هاي شب بيدارمون كردي و گفتي گوش راستت درد ميكنه . ويكس ماليديم زير گوشت و مسكن داديم و حوله داغ كردم و گذاشتم و بعد خواستي دستم رو بزارم و كمي فشار بدم و اين طوري بود كه رو دست من خوابت برد.   روز بعد برات از دكتر وقت گرفتيم و بعد از معاينه گفت كه گوشت عفونت داره و علتش التهاب لوزه هاست كه با كمي بزرگ شدنشون باعث شدن مايع موجود در شيپور استاش تخليه نشه و تحمع كنه و باعث گوش درد بشه . براي بيني ت قطره نفازولين داد كه فقط سه روز استفاده بشه و كلرايد سديم . و زاديتن داد و كو آموكسي كلاو كه يك هفته كامل بخوري و بعد دوبا...
7 آبان 1394

روز جهاني كودك

تقديم به مهرساي گلم  زود بزرگ نشو مادر. كودكيت را بي حساب ميخواهم و در پناهش جوانيم را! زود بزرگ نشو فرزندم... قهقهه بزن ؛ جيغ بكش ؛ گريه كن؛ لوس شو ؛ بچگي كن ؛ ولي زود بزرگ نشو تمام هستي ام. آرام آرام پيش برو ؛ آن سوي سن و سال هيچ خبري نيست گلم . هر چه جلوتر ميروي همه چيز تندتر از تو قدم بر ميدارد. حالا هنوز دنيا به پاي تو نميرسد از پاكي . الهي هرگز هم قدمش نشوي هرگز ! هميشه از دنياي ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ؛ يك قدم ؛ دو قدم ؛ ولي زود بزرگ نشو مادر. آرام آرام پيش برو گلم . آنجا كه عمر وزن ميگيرد دنيا به قدري سبك ميشود كه هيچ هيجاني براي پيمودنش نخواهي داشت . آن سوي سن و سال خبري نيست . كودكي كن ؛ از ته دل بخند به ادا...
13 مهر 1394

اول مهر و رفتن به كلاس نوباوه 2 ( كودكستان)

از ديده برون مشو كه نوري از سينه جدا مشو كه جاني ! مدتها بود ميگفتي ميخوام بزرگتر كه شدم برم كلاس پريناز جون . نميدونم چرا اين مربي رو خيلي دوست داشتي. تابستون با مدير مهد صحبت كردم  و گفتم كه اگه ممكنه شما بري كلاس مربي كه دوست داري و گفت چشم..  نهايتا از بين دو مربي اون يكي دانشگاه قبول شد و نيومد و نهايتا مربي ديگه اي بجاش اومد كه كلا بچه هاي كلاس شما رو بردن اون كلاس..  چندين بار ازت سوال كردم و دوباره گفتي دوست دارم برم كلاس پريناز جون و اين بود كه دوباره با مدير صحبت كردم و علاقه شما رو بهش گفتم و بعد گفتم كه متاسفانه تو اين يك سال يكسري حرف و كار بد ياد گرفته كه فكر ميكنم از بچه هاي كلاسشون تاثير ...
7 مهر 1394